در این سلسله نوشته، خاطرات یک ایرانی مقیم سوئد (لینک وبلاگ ایشان در پایان مطلب هست) از سفر به سنگاپور، نیوزیلند، استرالیا و هنگ کنگ باز نشر خواهد شد. آقای شیوا فرهمند راد سالهاست در سوئد مقیم است و شیوایی نوشتار، دقت و ریزبینی او و قلم گرم و گیرایش در این سفرنامه نظرم را جلب کرد.
نیوزیلند از دو جزیرهی بزرگ و تعدادی جزیرههای کوچک تشکیل شدهاست. مساحت آن نزدیک ۲۶۹ هزار کیلومتر مربع است، یعنی کمی کمتر از دو سوم سوئد و کمی بیشتر از یک ششم ایران. تا هزار سال پیش هیچ انسان و هیچ پستانداری در این دو خشکی بزرگ وجود نداشت اما گونههای فراوانی از پرندگان در آنها میزیستند. با کوچ قبایل مائوری (Maori) از جزایر پولینزی به این دو خشکی نزدیک هزار سال پیش و همراه آوردن چهارپایان، و سپس هجوم اروپاییان نزدیک پانصد سال پیش، بسیاری از گونههای پرندگان نابود شدند و زیستبوم جزیرهها سخت آسیب دید، تا آنکه در دهههای اخیر مقرراتی برای حفاظت از محیط زیست وضع کردند. اکنون نزدیک یک سوم سراسر این کشور منطقهی حفاظتشده اعلام شدهاست.
نیوزیلند در سال ۱۹۴۷ کشوری مستقل اعلام شد اما هنوز الیزابت دوم ملکه انگلستان، ملکهی نیوزیلند هم هست.
اوکلند و مناطق شمالی جزیرهی شمالی آب و هوای مدیترانهای دارند اما جزیرهی جنوبی طبیعت رنگارنگی دارد، از کوههای بلند و پر برف، تا بیابانهای خشک، سواحل صخرهای، و جنگلهای نیمهگرمسیری. سرمای هوا در سراسر نیوزیلند بهندرت زیر صفر میرود، و گرما تا ۳۰ درجه میرسد.
مناطق شمالی جزیرهی شمالی جاییست برای خواستاران آفتاب و دریا و موجبازی. اما اینها در اروپا هم هست. پس ما راه جنوب را در پیش میگیریم.
راهنمای جیپیاس را از سوئد با خود آوردهام و نقشهی نیوزیلند را در آن گذاشتهام. برای یافتن نشانیها مشکلی نداریم. اما کشف میکنیم که سیم دستگاهمان به جافندکی ماشین نمیخورد. لابد این هم کار انگلیسهاست! خوشبختانه یک "منبع" (power bank) جالب همراه دارم که خود با برق شارژ میشود و سپس میتواند باتری چهار گوشی تلفن را شارژ کند. چیز بسیار خوبیست برای سفرهای طولانی در جاهایی که دسترسی به برق آسان نیست. سیم جیپیاسمان هم به آن میخورد. درود بر کسی که آن را هدیهی کریسمس به من داد!
ماشین خانهبهدوش رهوار است اما فنرهایش چندان نرم نیست و جایی که سرنشینان مینشینند تکانها و لرزشهای فراوانی دارد. ظرفها و قاشق و چنگال و دیگر خرد و ریزهای آشپزخانه هم توی کشوها سر و صدا میکنند. اما ۲۳۰ کیلومتر تا نخستین مقصدمان شهر روتوروآ (Rotorua) چندان طولانی نیست.
ماشین ما توالت دارد و بنابراین ایستادن و خوابیدن در آن در پارکینگهای معمولی و کنار جادهها و توی جنگل مجاز است. اما اکثریتمان ترجیح میدهند که در کمپینگهایی که آب و برق و دوش و توالت و آشپزخانه و رختشورخانه و وایفای (WiFi) دارند اتراق کنیم. اندرو، راهنمای سفرمان، ما را ترسانده است که کمپینگهای سر راه زود پر میشوند و پیشاپیش باید تماس گرفت و جا رزرو کرد. شماره تلفن کمپینگی را که او پیشنهاد کرده از کتاب راهنمای سفرمان پیدا میکنیم، زنگ میزنیم و جایی برای ماشینمان میگیریم. نام کمپینگ Rotorua Thermal Holiday Park است و جای آن برای ما بسیار مناسب است، زیرا نزدیک به دو جاییست که میخواهیم ببینیم: دهکدهی بومینشین تاماکی (Tamaki) و فوارههای آتشفشانی و لجنهای جوشان پیرامون آن؛ و یک مجتمع آبگرم در آن حوالی.
به روتوروآ که میرسیم آفتاب هنوز داغ است و بی کلاه و عینک آفتابی نمیتوان راه رفت. بوی تخممرغ گندیده در همهجای شهر بینی را میآزارد. این بوییست که در اغلب جاهای با چشمههای آب گرم آتشفشانی به مشام میرسد، از جمله در "قطور سوئی" خودمان در دامنهی سبلان. برای دیدار از دهکدهی تاماکی دیر شده است، اما میتوان به مجتمع آبگرم رفت. نام آن Polynesian Spa ست و انواع حمامها را با یا بی ماساژ و با یا بی لجن "شفابخش" دارد.
با همسفران "آبگرم دریاچه دولوکس" (deluxe Lake Spa) را انتخاب میکنیم. بهای بلیت ورودی برای هر نفر ۴۵ دلار نیوزیلند است (نزدیک ۳۰۰ کرون سوئد – بعدها یکی از راهنمایان برایمان تعریف میکند که نیوزیلندیها و استرالیاییها واحد پول دلار را برای دهنکجی به انگلستان برگزیدند!). اینجا چهار حوض آبگرم هست در فضای باز و در کنار یک دریاچه، در میان گل و گیاه. پیرامون حوضها را با تختهسنگهای طبیعی تزیین کردهاند. سردترین آنها ۳۶ درجه و گرمترینشان ۴۲ درجه است. یکیشان گویا "رادیوم" هم دارد که گویا برای رماتیسم خوب است. این کلیپ ۴۵ ثانیهای منظرهی حوضها را نشان میدهد.
من به خواص معجزهآسایی که برای "اسپا" (spa) و آبگرم و لجن و اینها میشمارند هرگز باور نداشتهام. از کودکی و نوجوانی تا ۲۵ سالگی با لجن دریاچهی شورابیل و آبگرم سرعین بزرگ شدم و داستانها از معجزات آنها شنیدم. بستگان و آشنایان برای شفا گرفتن از آنها از راههای دور میآمدند. اما من هرگز هیچ تأثیر معجزهآسایی از این آبها و لجنها ندیدم. شاید دردهای من از آن انواعی نبود و نیست که اینها چارهاش کنند؟! اینجا به مجتمع آبگرم پولینزی هم تنها برای آبتنی آمدهام و هیچ انتظاری بیش از لذت بردن از خود آبتنی ندارم. و چه خوب که جهت آفتاب اکنون طوریست که بر سرمان نمیتابد تا توی آب داغ باز داغترمان کند. چند خانواده چینی، دو خانوادهی هندی، و یک خانوادهی آلمانی نیز اینجا هستند. آرامش محیط و گرمای حوضها لذتبخش است.
نزدیک دو ساعت آبتنی میکنیم و سپس بهسوی کمپینگ میرانیم. در جای تعیینشده پارک میکنیم و پیش از هر چیز سیم برق ماشین را به پریز پارکینگ وصل میکنیم تا هم باتری مصارف داخلی آن (از قبیل یخچال و پمپ آب و...) شارژ شود و هم گوشیهایمان را به پریزهای داخل ماشین وصل کنیم و شارژشان کنیم. سپس یکی از همراهان باقیماندهی همهی خوراکیهایمان را با هم مخلوط میکند و در آشپزخانهی کمپینگ در تابهای تفت میدهد و میآورد. نامش را "هفت بهشت" گذاشته است. خوشمزه است و بعد از آبتنی در آبگرم میچسبد.
نخستین شب خوابیدن در کاراوان چندان هم بد نیست. سه تخت دو نفرهی کموبیش راحت داریم با ملافه و بالش و پتو و پتوهای اضافه. چراغ مطالعه هم داریم! پنجرهها همه توری دارند و میتوان بازشان گذاشت. میتوان همهی پردهها را کشید. خروپف همراهان وحشتناک نیست و میتوان تحملش کرد. از خروپف خودم خبر ندارم! البته با غلت و واغلت هر کداممان همهی ماشین تکان میخورد، اما در شبهای بعد کمکم به آن هم عادت میکنیم و بهویژه اگر جامی شراب با شام نوشیده باشیم، راحت میخوابیم. بعدها جمعبندی برخی از همراهان این است که در این ماشین راحتتر از هتلها میخوابیدیم!
ساعت ۱۰ صبح ۲۵ ژانویه صبحانه خورده، آراسته و آماده، بلیت ورود به دهکدهی مائورینشین تاماکی (Tamaki) را خریدهایم و در میدان ورودی آن به انتظار راهنما ایستادهایم. سقف سایبان این میدان بر ستونهایی بهشکل پیکرههای اساطیری مائوری، تراشیده از چوب ایستاده است. برای من جالب است که این پیکرهها و شکلها و شکلکها از سویی به مشابه افریقاییشان شباهت دارند، و از سویی دیگر شبیه پیکرههای کار سرخپوستان کانادا هستند. چه اشتراک فرهنگی میان همهی اینها میتواند وجود داشته باشد؟
خانم راهنمای گشادهرویی از قومیت مائوری میآید و ما را با خود به دیدن پدیدههای آتشفشانی این دره میبرد. پیرامونمان جنگل نیمهگرمسیریست اما اینجا و آنجا تکههای بزرگ و کوچک زمینهای پوشیده از گدازههای خاموش و خاکستر آتشفشانی دیده میشود. از سوراخهایی در لابهلای اینها چشمههایی میجوشد یا بخار آب بیرون میزند. در جاهایی، با فواصل زمانی معینی، فوارههایی بلند از آب داغ و بخار به آسمان میرود. مشابه اینها، فراوانتر و بزرگتر، در ایسلند هم هست. خانم راهنما مکانیسم این پدیده را توضیح میدهد: این سوراخها تا لایههای داغ زیر زمین راه دارند. آب تا آنجاها فرو میرود، و هنگامی که مقدار معینی آب جمع میشود و داغ میشود، فشار بخار زیر آن آنقدر بالا میرود که ناگهان همهی آب را به بیرون پرتاب میکند، تا دوباره آب در آن پایین جمع شود. بلندی بعضی از این فوراهها تا ۳۰ متر هم میرسد.
راهنما گروه ما و نزدیک بیست نفر دیگر را که همراهمان هستند روی تکه زمینی از خاکستر آتشفشان وا میدارد تا یک پایمان را همزمان بر زمین بکوبیم. زمین زیر پایمان آشکارا میلرزد. او میگوید که جنگاوران مائوری، که رقصشان را دیرتر خواهیم دید، از این حیله برای ترساندن دشمن استفاده میکردند.
سپس به محوطهی لجن جوشان میرسیم. اینجا لجنی خاکستری رنگ است که اینجا و آنجا قلپ قلپ میجوشد. کِرِمی را که از این لجن میسازند، در فروشگاه دهکده میفروشند و گویا خواصی معجزهآسا دارد. خانم راهنما میپرسد: - باورتان میشود که من ۵۵ سال دارم؟ - نه، صورتش چنین سن و سالی را نشان نمیدهد. او میگوید که رازش استفاده از همین کِرِم است که چین و چروک را نابود میکند. بالای تپهی آنسوی این لجن جوشان ساختمانی چند طبقه هست که به گفتهی خانم راهنما هم هتل است و هم درمانگاهی که در آن همین لجن و آبگرم و دیگر مواد طبیعی منطقه را برای معالجهی بیماریها بهکار میبرند.
او سپس ما را به قفس و آشیانهی بزرگ پرندهی بومی این کشور میبرد. پرنده کیوی (Kiwi) نام دارد که گویا از شباهت صدایش به "k-wee" گرفته شده است. آشیانه نیمهتاریک است و راهنما میگوید که ساکت باشیم، زیرا این پرنده از روشنایی و صدا گریزان است و روزها خود را در سوراخهای زیر زمینی پنهان میکند. ما همه ساکتیم، اما کیوی خود را نشان نمیدهد که نمیدهد! تا پایان سفرمان در نیوزیلند هم هرگز هیچ جا دیدار او دست نمیدهد. کیوی یکی از واپسین بازماندگان پرندگان ویژهی نیوزیلند است. بدتر از مرغ خانگی هیچ پر پرواز ندارد و با منقار باریک و درازش خوراکش را از زیر برگهای ریخته از درختان بیرون میکشد. این پرنده نشان ملی نیوزیلند و نیوزیلندیهاست. در بسیاری موارد نیوزیلندیها، محصولاتشان، و تیمهای ورزشیشان را با صفت "کیوی" مشخص میکنند.
اکنون نوبت تماشای برنامهی فرهنگی پیشواز سنتی از مهمانان رسیده است و برای آن باید تا سالن دهکده برویم. اما تا آغاز برنامه کمی وقت داریم. افراد گروه گردشگران دارند چپ و راست عکس میگیرند. یک زوج سالمند انگلیسی از خانم راهنما چیزی میپرسند که من هم دوست دارم پاسخش را بشنوم. زوج میگویند که او خیلی خوب انگلیسی حرف میزند، و او میگوید که این را مدیون مادرش است، زیرا مادرش تنها زبان مائوری میدانست اما برای آن که فرزندانش از قافلهی پیشرفت در جامعه عقب نمانند، آنان را واداشت که انگلیسی بخوانند و به انگلیسی حرف بزنند. زوج میپرسند که پس وضع زبان و فرهنگ مائوری در نیوزیلند چگونه است؟ و خانم راهنما توضیحی میدهد که من اینجا ارقام و تاریخهایش را دقیقتر کردهام:
نزدیک پانزده درصد از جمعیت کشور قومیت مائوری دارند، اما تنها کمی بیش از چهار درصد از جمعیت کشور، یا نزدیک یک چهارم از خود مائوریها، زبان مائوری را در زندگی روزمره بهکار میبرند. در دههی ۱۸۸۰ دولت آموزش زبان مائوری را در مدارس ممنوع اعلام کرد و در طول دهها سال دانشآموزانی که در کلاسها به این زبان حرف میزدند سخت تنبیه میشدند. در سدهی بیستم زبان مائوری به سوی نابودی میرفت و با آنکه فعالان فرهنگی از سال ۱۹۸۲ مدارس خصوصی به زبان مائوری تأسیس کردند و کتاب و مجله و روزنامه منتشر کردند، باز پیشرفت چندانی در گسترش این زبان بهدست نیامد. در سال ۱۹۸۷ زبان مائوری در کنار زبان انگلیسی زبان رسمی کشور اعلام شد، اما این نیز سودی نداشت. در سال ۱۹۹۴ دولت نیوزیلند موظف شد که به مفاد عهدنامهی تسلیم مائوریها به استعمار بریتانیا در سال ۱۸۴۰ عمل کند و برای حفظ زبان مائوری بکوشد. از این هنگام همهی تابلوهای شهرها، خیابانها، جادهها، و همهی متنهای رسمی در سطر نخست به زبان مائوری و سپس به انگلیسی نوشته میشوند، اما تازه از هفت هشت سال پیش کانالهای رادیو و تلویزیون ملی به این زبان دایر شده است. مدارسی به این زبان هست، با اینهمه تعداد سخنگویان آن پیوسته در حال کاهش است. امروز بسیاری از نوجوانان مائوری حتی در خانه به این زبان حرف نمیزنند.
خانم راهنما نفسی تازه میکند و میافزاید: - من پشیمان نیستم که به اصرار مادرم انگلیسیزبان شدم. میبینید که با این زبان نان میخورم. اما بد نبود که زبان مادرم را هم یاد میگرفتم.
و اینجا او مسئلهی اصلی را بر زبان آورده است: زبانِ نان درآوردن؛ زبانِ به جایی رسیدن؛ زبانِ قدرت: زبانِ قدرت حاکم است که رواج مییابد و پیشرفت میکند. و من با دریغ و درد به هفتاد و چند زبانی فکر میکنم که در ایران دارند نابود میشوند، از جمله دو زبان خودم: ترکی آذربایجانی، و گیلکی. مسافری که بهتازگی از اردبیل به سوئد آمده بود برایم تعریف کرد که بسیاری از جوانانی که در فروشگاههای اردبیل کار میکنند، اکنون دیگر به ترکی هم اگر چیزی از ایشان بپرسی، به فارسی جوابت را میدهند. رفتار استعمار و قدرت حاکم نیز همه جا یکسان است: در آذربایجان هم دانشآموزانی را که کلمهای ترکی بر زبانشان جاری میشد جریمه میکردند. آنجا هنوز هم از آموزش (به) زبان مادری هیچ خبری نیست.
شما علاقمندان را فرا میخوانم که مقالهی مرا با عنوان «نگاهی گذرا به تاریخچهی آموزش ترکی آذربایجانی» یا دستکم هشت صفحهی پایانی آن را (صفحهی ۱۱ به بعد) بخوانید. جالبترین نکته برای من مقایسهی مشکلات آموزش زبان ترکی آذربایجانی که در صفحهی ۱۷ نقل کردهام، با نکات پنجگانهایست که در مقالهی ویکیپدیا دربارهی مشکلات زبان مائوری بر شمردهاند.
اکنون در بیست متری سالن پذیرایی تاماکی ایستادهایم و مراسم سنتی خوشامدگویی که به زبان مائوری "پوهیری" (Powhiri) نام دارد آغاز میشود. جارچی دهکده شیپور مینوازد و اهل ده را خبر میکند که بیگانگانی آمدهاند: همان مرد انگلیسی که از راهنما درباره زبان مائوری میپرسید داوطلب میشود که کدخدا یا رئیس قبیلهی گروه گردشگران بشود، و پیش میرود. یک جنگجوی مائوری با نیزهای بهسوی او میدود، در چند متری میایستد، پا میکوبد، با نیزهاش حرکاتی میکند، سروصدایی از حنجره بیرون میدهد، زبانش را بیرون میآورد، چشم میدراند، مانند گربه "فیف" میکند، قد و قواره، و دوست یا دشمن بودن کدخدای ما را میسنجد، و او را میپذیرد. ساز و آواز آغاز میشود. همه آرام بهدنبال کدخدایمان وارد سالن میشویم و روی صندلیها مینشینیم. کدخدای ما و کدخدای تاماکی سه بار نک بینیشان را به هم میزنند. این حرکت مشابه دست دادن ماهاست. و سپس گروهی از زنان و مردان مائوری روی صحنه هنرنمایی میکنند.
رقص یا حرکات "هاکا" (haka) که با کوبیدن پا و در آوردن زبان و چشم دراندن و غیره اجرا میشود در اصل رقص جنگ بوده، اما امروزه هاکاهای بیشماری برای مراسم گوناگون وجود دارد، از جمله برای خوشامدگویی. نمونهای را در این نشانی میتوان دید. همچنین تیمهای ورزشی نیوزیلند پیش از آغاز مسابقهها، برای ترساندن و خالی کردن دل حریف این حرکات را در میدانهای ورزشی انجام میدهند. نمونههای بیشماری از هاکای ورزشکاران نیوزیلند در یوتیوب یافت میشود، از جمله این یکی. سخنانی با این مضمون گویا در بسیاری از هاکاها تکرار میشود: «مرگ، مرگ: زندگی، زندگی – این مردیست که گذاشت زنده بمانم، آنگاه که گام به گام بهسوی روشنایی خورشید بیرون آمدم.»
پس از هاکا، زنان و مردان آوازهای عاشقانه و رقصهای مجلسی نیز برایمان اجرا میکنند. برخی از آنها بسیار زیباست. نمونههایی در این کلیپ موجود است.
بر پایهی چیزهایی که در تبلیغ این دهکده نوشته بودند، خیال میکردم که کوچه و بازار سنتی و واقعی محل زندگی اهالی آن را هم قرار است ببینیم، اما این خیالی باطل بود. در واقع دهکدهای سنتی وجود ندارد و همه اکنون در آپارتمانهای مدرن زندگی میکنند. در این محوطه تنها یک کارگاه نجاری و نیز یک کارگاه آموزش بافندگی هست که در آنها هنر کندهکاری مائوری روی چوب و بافندگی سنتیشان را به کسانی که بلیتش را بخرند آموزش میدهند. یک فروشگاه یادگاریهای توریستی هم آنجا هست. تنها یک بسته کوچک آبنبات عسلی میخرم که گویا از عسل "صد در صد طبیعی و وحشی" جنگلهای بارانی درستش کردهاند.
انفجار کوه آتشفشان تاراورا (Tarawera) در سال ۱۸۸۶ که گدازه و خاکستر آن چندین دهکده را زیر خود مدفون کرد، پدیدههای دیدنی فراوانی نیز در منطقهی روتوروآ به وجود آورد. به گمانم دستکم دو هفته وقت لازم است تا بتوان با خیال آسوده همهی آنها را دید. اما ما چنین وقتی نداریم و ساعتی از ظهر یکشنبه گذشته است که با ماشین خانهبهدوش روتوروآ را ترک میکنیم و راهمان را بهسوی جنوب پیمیگیریم.
بخش پیشین:
بخش بعدی:
★ اینجا چه کسانی را بالای سر میبرند؟!: تیتر عجیبی زد: اقدام عجیب شورای شهر؛ نامگذاری یک خیابان تهران به نام صدراعظم ناصرالدین شاه! ۲ سال پیش خواندن ۳ دقیقه
★ سرنوشت مذاکرات وین و آینده اقتصاد ایران بدون وین: دکتر پویا ناظران: در این شرایط راه چاره اقتصاد ایران چیست؟ ۲ سال پیش خواندن ۱ دقیقه
★ باور بفرمائید مرکز زمین همینجاست!: اگر باور ندارید اندازه بگیرید. ۲ سال پیش خواندن ۳ دقیقه
★ رانت ۱۰۰۰ میلیاردی طرح صیانت: سفره خوبی برای نورچشمیها پهن شده است ۲ سال پیش خواندن ۴ دقیقه
★ ایرانی نباید گرگِ ایرانی باشد: موتورهای نفرتزا باید از کار بیفتند؛ ایرانی نباید گرگ ایرانی باشد. ۲ سال پیش خواندن ۳ دقیقه
⭐️ گریزان از شفافیت؛ چرا؟: چرا این نهادها تاکنون به سامانه دسترسی آزاد به اطلاعات نپیوستهاند؟ ۲ سال پیش خواندن ۴ دقیقه