خب
یاالله
سلام بچه ها :))
حالتون خوبه؟
انشاءالله که حالتون بی نظیر باشه?
خب حاجی جان میخوایم که درمورد شب یلدا حرف بزنیم باهم
درواقع ما 2تا شب یلدا داشتیم :)
خخخ
حالا توضیح میدم
و بعد درمورد مدرسه هم کمی حرف میزنیم
خب بریم که اول از شب یلدا بگم و اون عکس که بالا گذاشتم
خب داداشِ من، امسال نامزد شده و یک روز قبل از شب یلدا، رفته بودیم خونهی عروس :)
و این وسایل بالا رو برده بودیم و یسری چیزای دیگه هم بود
آقا در واقع ما روز 3شنبه میخواستیم بریم خونهی عروسمون(bride)
هیچی دیگه
شب تقریبا ساعت 8 اینا بود که راه افتادیم و رفتیم خونهشون
و در واقع شام دعوت کرده بودن
آقا اونجا شام خوردیم و بعد کمی عکس مکس انداختیم و خخخ من خیلی شبیه داداشِ عروسمون هستم
یعنی کپی برابر اصل?
بعد تنقلات آوردن
وای اینقدر وسایل آوردن دیگه داشتیم میترکیدیم
من که دیگه میگفتم بابا بسه چخبره این همه وسایل
و تا ساعت تقریبا 1 خونهشون بودیم
آقا دیگه گفتم بابا پاشید دیگه
فردا مدرسه دارما
دیگه کم کم پاشدیم و اومدیم خونه :)
و حالا اونجا نشسته بودیم بعد من دیدم که چراغِ یکی از اتاقشون روشنه
بعد به عروسمون میگم که فکر کنم چراغ اون اتاق بیخودی روشنه :)
خخخ بعد رفت خاموش کرد
گفتم ببخشید من تازگیا خیلی حساس شدم روی این چراغ
توی مدرسه هم چراغای اضافی رو خاموش میکنم
خخخ حالا صبح که میرم مدرسه، میرم چراغای کلاس و سالن رو روشن میکنم از مرکز
بعد دوستم میگه اِ روشنی بخشِ مدرسه اومد?
خخخ
و بچه ها واقعا ازدواج خیلی جالبه
اصلا میری با یه خونوادهی دیگه آشنا میشی
و خیلی جالبه
و عروس دار شدن هم خیلی حس جالبیه
خخخ راستی به نظرتون، عروسمون بعدا این پست رو میخونه؟ :)
میدونی یچیزی خیلی جالبه
الان عروسمون(وای چقدر گفتم عروسمون) به مامانم میگه مامان :|
به بابام هم میگه بابا
وای من خیلی یجور میشم??
آقا وای خدا به من رحم کنه
من بعدا چجوری میخوام به مادرخانومم بگم مامان؟
وای نه کار من نیس
غرورم نمیذاره??
همون میگم حاج خانوم :)
حالا من "زن داداش" هم نمیتونم بگم :|
حاجی به مولا سخته
آدم اصلا یجور میشه??
خخخ
آره و بعد خونوادهی خوبی هم داره
واقعا مهربونن
ولی خدایی چقدر خونواده مهمه
واقعا
خلاصه اینطوری
حالا مامانم میگه محمد، توی عروسی میخوای بیای توی خانوما هم برقصیا :||
میگم مامان ایستگاه نکن خدایی
یعنی چی :|
بابا اصلا این رقصیدن خیلی چرته??
آقا من بلد نیستم برقصم
یکی بیاد به من رقص یاد بده :)
خدایی چیه اصلا بدنتو تکون میدی?
والا
ولی خب یه برادر بیشتر ندارم باید قشنگ رقص رو یاد بگیرم و حسابی برقصم توی عروسیش
وای بچه ها خیلی حس عجیب غریبیه
دیگه داداشم میخواد بره از کنارمون(آخیش??)
نه شوخی میکنم میگم آخیش
ولی خب واقعا آدم اصلا یجوری میشه
حالا حاجی جان
این دفعه میخوان دهن منو سرویس کنن :|
وای به داداشم چقدر میگفتن بابا ازدواج کن ازدواج کن
خخخ میگفتن دیگه داری پیر میشی بیا برو?
یعنی به مولا من دیگه به جای داداشم عصبانی شده بودم
یعنی یک میلیون بار میگفتن بهش
میگفتم بابا شما چیکار دارید آخه :|
حالا بعد از داداشم میخوان به من گیر بدن
البته بعد از چند سال
حالا من برای ازدواج خودم برنامه های خوبی دارم :)
من مشخص کردم که توی چند سالگی میخوام ازدواج کنم
به اون سن رسیدم میخوام به مامانم گیر بدم بگم ننه من زن میخوام??
خخخ
حالا ببین من خودم واسم خیلی مهمه که طرف خیلی فعال باشه
یعنی اگه تنبل باشه، یا خودمو میکشم یا اونو?
من واقعا نمیتونم تنبلی رو تحمل کنم
دستپخت بد رو تا حدودی میتونم تحمل کنم
آقا نهایتش آدم نون پنیر میخوره
یا اخلاق بد رو کمی میتونم تحمل کنم(زیاد نه فقط یکم)
ولی تنبلی رو اصلا
یعنی باید حتما طرف فعال و پُر جنب و جوش باشه
یعنی اگه طرف از این مُدِلا باشه که تا 10 صبح بخوابه، نماز صبح بیدار نشه و...، دو روزه طلاقش میدم :)
این زن کل عمرش به فناس
والا
حالا آقا فرداش یعنی 4شنبه رفتیم خونهی مامبزرگم برای شب یلدا
اونجا هم شام خوردیم و بعدش تنقلات و اینا
واقعا خدایا شکرت که ما مامبزرگ داریم
واقعا
من فقط یه مامبزرگم مونده
2تا از پدربزرگام و یک از مامبزرگام فوت کرده
یعنی یدونه همین مامبزرگم مونده
اینم یعنی بره دیگه هیچی
داشتم به این فکر میکردم که اگه واقعا این مامبزرگمم برگرده پیش خدا دیگه اصلا شب یلدا دور هم جمع نمیشیم
چون بالاخره مامبزرگ هست که بچه هارو دور خودش جمع میکنه دیگه
خخخ دیروز قبل از اینکه بریم هی میگفتم خدایا شکرت که مامبزرگ داریم خدایا شکرت مامبزرگ داریم
والا
بالاخره شکر داره دیگه
آقا بعد اونجا که بودیم، من دیدم که عمم داره ظرف میشوره(بعد از شام)
بعد من داشتم وسایل هارو جمع میکردم و میبردم که بشوره
بعد بهش میگم عمه میخوای بیام کمکت کنم؟
اون یکی عمم میگه نیکی و پرسش؟
میگم مرد حسابی فکر کردی الکی دارم تعارف میکنم؟
آستینا رو زدم بالا و انگشتر و دستبندمو انداختم توی جیبم
به عمم گفتم برو اونور خودم میشورم
میگه نه من نمیتونم با یه مرد ظرف بشورم :|
میگم یعنی چی
برو میشورم
گفت نه دستت درد نکنه و...
حاجی
همهی خانوما اینطورین؟ :|
حاجی من یکی از آرزوهام اینه که با عشقم ظرف بشورم??
بعد وقتی حواسش نیست، یه گاز از لپش بگیرم :)
خیلی خوبه
ولی خب این دیگه عمه بود نمیشد گیر داد بهش
ولی من حتما میخوام با حاج خانوم ظرف بشورم :)
واقعا خیلی خوبه
امیدوارم تیتیش مامانی نباشه
نه نمیشه :)
خخخ
آقا بعد من اون یکی اتاق بودم داشتم یه پادکست گوش میدادم
بعد دیدم عمم اومد و جارو برقی رو هم آورده بود اتاق خواب
بعد گفتم عمه میخوای من جارو بکشم؟
گفتم نه نه
گفتم دیگه ایندفعه باخت نمیدم?
برو کنار دیگه خودم میخوام جارو بکشم
آقا افتادم به جون خونه :)
اتاق خواب رو قشنگ جارو کشیدم
بعد رفتم هال
اونجارو هم جارو کشیدم
بعد مهمونا توی اون یکی اتاق بودن
و خخخ اونا و چنتا دخترا نشسته بودن بازی میکردن من داشتم جارو میکشیدم?
خودم به خودم میگفتم که آفرین من شوهر خوبی میشم در آینده??
بعد آقا رفتم با جارو بازیشونو بهم زدم :)
همه رو از جاشون بلند کردم
خخخ پسر عمم میگه عَه محمد ریدی به بازی??
مامبزرگمم نشسته بود فقط به من میگفت (ترکی بخونید): بالا اللرن آقریماسن :)
یعنی دستت درد نکنه
"بالا" یعنی بچه
ولی خب معنی نمیکنن توی این جملهای که گفتم
آره
میدونی با خودم گفتم خب حاجی الان ما رفتیم دیدیم که بالاخره شام حاضره
شام برنج و مرغ بود
خب چه کسی این برنج رو درست کرده؟
چه کسی این مرغ رو درست کرده؟
و کلی چیزای دیگه
مثلا دون کردن انار و...
گفتم خب حاجی بالاخره ماهم باید کمک کنیم دیگه
نمیشه که مفت خور باشیم
حالا عمم نذاشت که ظرفارو بشورم وگرنه اونارم میشستم
کاری نداره که
من یچیزی رو توی زندگیم یاد گرفتم
اینکه به گشاد بودن چیزی نمیدن
باید فعال باشی
مثل فرفره
والا
هی خودتو بزن زمین
واقعا کاری نمیتونی توی زندگیت بکنی که
والا
واقعا مامبزرگمم خیلی خوشحال شده بود
بخدا بهترین حسه
واقعا
خدایا شکرت که مامبزرگ ما حس داره :)
خخ
حالا آخرسر، حسابی شکرگزاری میکنیم
آره اینطوری
و بعد حالا دیشبش که رفتیم خونهی عروس، بیشتر وسایل هارو آبجیم کمک کرد
واقعا اونجا فهمیدم که خونه بدون دختر، واقعا مسخرس
خدایی راس میگم
اینو نگفتم که دخترا بیان توی کامنتا بگن وای? و...
نه
واقعا جدی میگم
بعد یچیز جالب
لامصب این دخترا نمیدونم چرا اینقدر خلاق هستند
باور کن
اصلا این دخترا خیلی به من ایده های خوبی دادن
حتی آبجی خودم
نمیدونم لامصب خدا چی خلق کرده?
واقعا
بعدا ازدواج کردم، حتما جیگرو میارمش توی حوضهی تولید محتوا
بیاد قشنگ بهم ایده بده :)
حالا شاید گفتم بیاد توی ویرگول هم بنویسه
حالا خخ میبینی توی ویرگول هست :)
معلوم نیس
ولی خب واقعا دخترا خیلی خلاقن
خدایا شکرت که دخترا رو آفریدی :)
البته بدون پسرا چیزی نیستن :)
خدایا شکرت که پسرا رو هم آفریدی
بعله :)
آره دیگه اینطوری
بعد خخخ اونجا پسرعمم یه چیز خنده دار گفت
وای ترکیدم واقعا
میگه توی دیوار(سایت)، آگهی زده بودن که یه گربه گُم شده
بعد نوشته بودن که یه پاش از بچگی شکسته
و یه پاشم تازگیا شکسته?
حاجی پس چجوری گُم شده??
وای خدا
وای خفه شدم
الان اینقدر دارم میخندما :)
خخخ
آره دیگه اینطوری
آقا من همونطور که گفتم بهتون، طبعم گرمه
و کلا هروقت کلاس میرسم، سریع پنجره رو باز میکنم
خخخ بچه ها میگن بابا یکم به جات برس بعد?
حالا میدونی امروز چیشد؟
آقا من بیرون بودم بعد اومدم داخل کلاس و دیدم که یکی از دوستام، جام نشسته
من تخت اول میشینم
بعد بهم گفت اسکندری امروز میری عقب بشینی؟
گفتم باشه
بعد یکی از دوستام که زنگ اول نیومده بود، گفتش که اِ اسکندری نیومده؟!(منو نمیدید خخ)
بعد یکی دیگه از بچه ها گفت که مگه نمیبینی پنچره بازه??
خخخ
بابا خدایی بچه ها انگار پیرمرد شدن
میگن سردمونه :|
به مولا جوونا هم حَلَبی شدن?
والا
من کلا تحمل گرما رو ندارم
هرجا میرسم سریع پنجره رو باز میکنم :)
بعد آقا یچیز دیگه
اون روز معلم شیمیمون اومده بهم میگه اسکندری
میگم بله
میگه من تورو توی فلان مسجد دیدم
میگن خدایی؟
گفت آره چند بار دیدمت
میگم پس چرا من شمارو ندیدم؟
گفت نمیدونم
ولی خب من تورو چند بار دیدم
حاجی از اون روز به بعد باهام صمیمی تر شده :)
میگه هممحلی هستیم
خخخ
خدا کنه پارتی بازی کنه نمره مو زیاد بده?
ولی نه نمیده
باید خودم بخونم
بعد من خیلی سوال میپرسم ازش
بهم اینطور میگه ها
اسکندری بخدا شب ها کابوس تورو میبینم?
میبینم که میپرسی آقا اونجا چرا اونطور شد؟
خخخ
بابا میگم آقا خدایی من سوال میپرسم، شما فکر میکنی من اسکولم و کلا نمیفهمم
درحالی که واقعا خیلی از بچه ها اینطورین
خیلیا متوجه نمیشن ولی میترسن که سوال بپرسن
بعد خخخ دوستم از پشت میگه اِ منو لو نده?
والا
طرف یبار درس میده و انتظار هم داره ما سریع یاد بگیریم
اینقدر سوال پیچش میکنما??
خخخ
ولی انصافا معلم خوبیه
خدایا شکرت که ما معلم داریم :)
وای چقدر ما خوشبختیم :)))
بعد بذار یچیز دیگه هم بگم از مدرسه
آقا الان میبینید که مُد شده شلوار سوراخ میکنن :|
خخخ
من یبار توی حیاط نشسته بودم روی یه سَکّو
بعد یه پسره هم نشسته بود کنار
آقا منم داشتم کتاب میخوندم
بعد یه لحظه شلوار پسره رو نگاه کردم
وای خدا
اندازهی زردآلو، شلوارشو پاره کرده بود :|
عَه عَه پشماشم در اومده بود بیرون
یعنی واقعا حالم بهم خورد
توی دلم میگفتم آخه خدایی معلومه که تو اینکارا رو واسهی دخترا میکنی دیگه
بابا من که پسرم و دو برابر تو هم پشم دارم، حالم بهم خورد وقتی دیدم
بیچاره یه دختر میخواد خوشش بیاد؟
انصافا چرا بعضیا بلد نیستن مخ بزنن؟??
آخه با پشم کدوم دختر عاشقت میشه؟
وای خدا??
باید یه کلاس مخ زنی بذارم
این پسرا آبرومونو بردن?
طرف با پشم میخواد مخ بزنه?
من خودم به شخصه به هیچ وجه حاضر نیستم از این شلوارا بپوشم
یعنی واقعا پول هم بدن هم نمیپوشم
خیلی حال بهم زنه
بابا دیگه مسخره شو در آوردن
اصلش اینطوریه که یه کوچولو مثلا با تیغ، ریش ریش میکنن و جذاب میشه شلوار
حالا نه اینکه بیای اندازهی گوجه فرنگی شلوارو پارو کنی و پشماتم در بیاری بیرون
ای خدا ای خدا
واقعا مدرسه خیلی باحاله?
توی عمرم اینقدر نخندیده بودم
بعد آقا واقعا یچیز جالب
آدم چقدر میتونه توی این زمان های مُرده، کار انجام بده
ببین من از معلم زبانمون یه کتاب گرفتم
البته 2تا بود
میدونی بهم عکس کتابارو فرستاد توی شاد ولی باز نشد
گفتم اگه میشه بیارید مدرسه ببینم چجورین بعد برم بخرم خودم
بعد گفت باشه
بعد آقا جلسه ای که زبان داشتیم کتابارو آورد
و منم نگاه کردم
گفتم آره خوبن
بعد گفت میخوای حالا استفاده کن بعدا میاری پس میدی
گفتم باشه
بعد آقا من این کتاب رو توی زنگای تفریح فقط خوندم و الان هم میخونم
بذار عکسشو بدم
ایناها:
کلا 420 صفحه هست
من بیش از 300 صفحه خوندم اونم توی زنگای تفریح!
اصلا یبار توی خونه هم نخوندم
خودم باورم نمیشه
البته الکی نخوندما
قشنگ خوندم و یاد گرفتم
واقعا آدم چقدر توی زمان های مُرده میتونه کار انجام بده
حالا حاجی
باید این کتاب رو پس بدم به معلم
ولی یه مشکلی هست
هر چند صفحه، نون های کوچیک ریخته شده?
چون توی زنگای تفریح میخوندم و میخونم
و اون موقع هم یا بَلِّه(لقمه)(تُرکا به لقمه میگن بَلّه) میخوردم یا کیک
تمام کثیف شده?
وای حاجی کتاب دیگه کتاب نیس
باید یکی دیگه بخرم به معلم
خخخ
یه کوچولو هم پاره شده :)
اینقدر بازو بستش کردم
خخخ معلم شیمیمون یه حرف جالبی میزنه
میگه اونی که کتاب قرض میده(lend)، خره و اونی که برمیگردونه خر تر
خخخ
حالا میرم بعدا میخرم جفت این کتاب رو
ولی واقعا دَمِ معلم گرم
والا
هر معلمی باشه میگه ولش بابا به من چه
خدایا شکرت که معلم های ما مهربونن :)
حالا اینم بگم که این تکنیک هایی که یاد گرفتم رو هم توی کانال داستان های کوتاه انگلیسی میگم.
اون جاهایی که نیازه، گفتم
اگه توی کانال نیستید، برید لینک زیر?
آره دیگه اینطوری
خدایا شکرت واقعا
خب دیگه بریم شکرگزاری :))
خدایا شکرت که ما ویرگول رو داریم
خدایا شکرت که ما لباس داریم
اگه نداشتیم میخواستیم برگ ببندیم به خودمون؟(?)
خدایا شکرت که یه سقفی بالای سَرِمون هست
خدایا شکرت که خونهی گرمی داریم
وگرنه از سرما مُرده بودیم(فاتحه)
خدایا شکرت که همیشه آدم های خوب رو سَرِ راهمون قرار میدی
خدایا شکرت که همیشه هوامونو داری
بابا اصلا گور بابای همه این این نعمت ها
خدایا شکرت که به ما فرصت زندگی کردن دادی
وای این بهترین چیزه
همین که فرصت داریم زندگی کنیم عالیه?
خدایا شکرت شکرت شکرت
خدایا شکرت که من دوستای خیلی خوبی دارم
خدایا عاشقتیم به مولا
خدا جون شکرت که من انگشت دارم و میتونم تایپ کنم
خدایا شکرت که ما سلامتی داریم
امنیت
آرامش
آسایش
واااای
ما چرا اینقدر خوشبختیم؟
ها؟
خدا بیا پاسخ گو باش ببینم
چرا ما اینقدر خوش بختیم؟
چرا به ما این همه نعمت دادی؟
ای جیگر
شکرت
واقعا شکرت
خب دیگه بسه :)
خدا پرو میشه ها?
خخخ
خب بچه ها دمتون گرم که خوندید
امیدوارم که یچیزی در کنار هم یاد گرفته باشیم و کمی خندیده باشیم
اگه حرفی، سخنی داشتید حتما توی کامنتا بنویسید :)
عشقید به مولا
باور کن راس میگم
خدایا شکرت که من دوستای خوبی دارم
وای وای وای
شکرت
خب دیگه بریم
الهی شکرت?
خب فعلا خدانگهدار :))
تاریخ: 1 دی 1401
** راستی توی کانال تلگرام(MrAminEsCh@) هم مطالب خوبی قرار میدم؛ اگر خواستید یه سَری بزنید **