سلام، اومدم اعتراف کنم :دی فقط همشو نمیگما.. :))
آقا من سال نمیدونم چندم دانشگاه!! (حاجیتون تو اوج بوسید گذاشت کنار! :دی) تو یه کلاسی بودم که استادش سخت گیر بود و راس ساعت ۸ صبح پنج شنبه باید سرکلاس حاضر میشدیم! (انصافا سخت بود برای من چون شنبه تا چهارشنبه درس و کار باهم! بعدم تو ترافیک تهران بموقع رسیدن به کلاس پنج شنبه!) جمعه ها قشنگ تو خونه سفره ماهی میشدم! :))
این کلاسی که گفتم همه پسر بودیم و یدونه دختر تنها افتاده بود با ما.. استاد هم هرکاری کرد که جابجایی انجام بده نتونست!
از اونجاییکه کلاس کارگاهی بود و گروه دو نفره باید میشدیم، اون بنده خدا کسی نبود باهاش تیم بشه! از من سوال میپرسید منم جواب میدادم استاد میگفت خانم ها اونور آقایان اینور ? یعنی دختر تنها بود بعد استادم ارفاق اینا تو کارش نبود! میومد داد میزد!!
این ماجرا ادامه داشت منم چون میدیدم استاد بداخلاقیه کمک هارو میرسوندم :دی با این نیت که من که دارم میپکم از خستگی.. حالا که اینحام بذاینر بنده خدا جلو این همه پسر سرش داد کشیده نشه..
یبار ۶:۳۰ صبح داشتم میرفتم.. چون دیدم بخوابم یهو دیرم میشه برای همین راه افتادم.. دختره شماره منو پیدا کرده بود زنگ زد بهم !گفت سلام خوبی کلاس خداروشکر تعطیل نیای پشت در بمونی!
گفتم شماره منو از کجا پیدا کردید؟ کپ کرده بودم! :))
گفتم والا من الان آزادی ام.. ولی مرسی که گفتی..
گفت باشه پس بیا رسیدی زنگ بزن منم بیام جلو در! دقیقا چیکار داشت با من بدون کلاس نمیدونم :/
خلاصه.. :))
از اونجاییکه سیستم انتخاب واحد که دیگه همتون میدونید نیاز به تعریف من نداره! فوق العاده هوشمند، سریع و دقیق هستش من یه کلاسی (از این اختیاریا!) برداشته بودم خودم خبر نداشتم تا هفته پنجم اینا!! ?
رفتم از بچه ها پرسیدم که استادش چطوریه برم صحبت کنم یا راه بیا نیست (حاجیتون اهل چونه زدن هم نیست!:دی) گفتن استادش خیلی مهربونه.. اوکیه! بری بگی حله ! :))
آقا ما رفتیم گفتیم :دی چشتون روز بد نبینه.. همون فرشته مهربون گفت اصلااا.. چرا نمیدونستی!؟! سه جلسه غیبتت پر شده.. گیرمم غیبت هاتو فراموش کنم! ما هر دو جلسه داریم یه نرم افزار جدید گرافیکی نصب میکنیم :| باهاش چندتا تمرین انجام میدیم و میریم یه نرم افزار دیگه! :| :/ عمرا نمیرسی حتی به نمره قبولی.. گفتم شاید میخواد ببینه برام مهمه یا میرم! گفتم اول اینکه من تو برنامه هفتگیم کلاس شما نبوده بعدا اضافه شده! دوم اینکه من شاغلم وقت نمیکنم هیبیام از سایت برنامه هفتگی بگیرم ببینم چیزی کم و زیاد نباشه که :)
گفت من نمیدونم، اگه میتونی خودتو برسونی.. بیا! آخرش نیای بگی من نمره میخواما.. تازه.. همه گروه ها سقفشون سه نفره است و همه پرن.. ببین گروه دو نفره پیدا میکنی بشی نفر سومشون یا نه!
یه نگاه کردم دیدم همون دختره که کمکش میکردم اونجاست!
اونم منو دید و .. خلاصه.. :)) رفتم تو بهترین گروه کلاس :))
اونم نه بعنوان نفر سوم، نفر چهارم :)) استاد اینا رو دید وا داد:))
آقا حالا من میخواستم هی بگم گرافیک بلد نیستما فقط کد بدید به من اگر ندارید برم یه گوشه دوغمو بنوشم :))
اینا دوتایی جفت افتاده بودن هی تعریف میکردن از ما امونم نمیدادن ما هضم کنیم چه برسه بخوایم حرف بزنیم:))
هیچی دیگه دوتا پلک زدم دیدم تو بهترین گروه کلاسم :))
حالا این دخترا که سه تا بودن :دی از من میخواستن تمرین های جدید رو کمک کنم تا ۶۰درصدش رو بیارم و قبلی هارو انجام ندم..
منم دیدم بگم نه که نمیشه.. گفتم حله! :))
آقا صبح پنجشنبه کم بود! جمعه ها اون سفره ماهیه تو خونه لپ تاپ دستش بود، نرم افزار گرافیکی دانلود و نصب و تمرین میزد باهاش! :))
منتها کارهای منه بک اند کار خسته به پای کارهای قبلی این دخترا نمیرسید. یجورایی هم خونی نداشت :))
هیچی دیگه.. :)) اینا گفتن نمیخواد تو کاری کنی اصلا :)) بده خودمون انجام میدیم.
ناراحت شدن..
هرطور بود ترم گذشت و .. موقع امتحان عملی که شده بود من شده بودم نخبه اینا :)) بس که استرس گرفته بودن نمیتونستن کار کنن اصلا با سیستم، میکشیدنا ولی میزدن پاک میکردن میگفتن وای! :دی
همین دیگه.. کل ترم فقط اون امتحان خودی نشون دادم.. دستم تند بود سریع سرچ میکردم تو فلان نرم افزار فلان ورژن، فلان چیز چیست و چطوری از توش خونه و اثاث درارم! :)) بعد انجام میدادم..
این بنده های خدا یکم از ناراحتی شون کم شد..
آقا ما اومدیم معرفت بذاریم.. یه کلام به این دختر اصلیه گفتیم دستتون درد نکنه بابت این کلاس، پنج شنبه جبران میکنم! (کلاس پنج شنبه منظورم بود! :|) هیچی دیگه.. این اینستاگرام ذهن هارو آلوده کرده.. :/
ناراحتیش از ۶۰ اومده بود رو ۳۰ یهو رفت رو ۹۸/۳ دهم آمپر فلوی دانسیته مغناطیسیتی!
خورشید رفت.. ابرها اومدن.. آب میپاشید از آسمون!! :)) هرکی رفت خونش من موندم و تحویل یکنفره امتحان میام ترم جای همه گروه..
اون بنده خدا دیگه نه با من حرف زد نه چیزی .. پنج شنبه هم نیومد برای امتحان اون یکی کلاس و ..
اقا نمره پایان ترم اومد من از اینا بالاتر شدم :))
دیگه خود میدان مغناطیسی شده بودن.. ??
نزدیکشون میشدم کلم میرفت :))
استدلال استاد هم این بود که روز امتحان جای همتون تحویل داد.. اونا اصرار کردن که نمره منو کم کنه استاد (به گوشم رسوندن کلاغ ها :دی) ولی نشد که بشه :))
در پایان.. چی بگم، ناراحتیشون بیشتر شد ولی کمتر نه! :)
بگذریم که تماس ناگهانی اون روز و پشت در موندن و .. نادیده گرفتم و اصلا تو این فکرا نبودم.. میبودمم من وقت داشتم بخوام واکنشی نشون بدم به این چیزا آخه ؟ :))
بعد از یکسال که دانشگاهم تموم شد احساس کردم هنوز ناراحتن.. پیام دادم بهشون پرسیدم تموم کردید؟ راستی اون کلاس رو چیکار کردید؟
گفتم اگر دنبال کار میگردید من خوشحال میشم چندجارو معرفی کنم بهتون!
که گفتن بله! دانشگاهم تموم کردم!! نه من احتیاجی ندارم کار کنم.. میخوام ازدواج کنم! برنامه هام چیزای دیگهاست! (همون شوگر ددی منظورشون بود ولی من اون موقع اپدیت نبودم بیرون دنیای از کدنویسی :دی) و دیگه به من لطفا پیام نده!
هیچی دیگه ما فکر میکردیم طرف داره تلاش میکنه برای فردای روشن تر که مهارت کسب کنه و شکوفا بشه.. دیدیم هیچی به هیچی
میدونستم طرز فکره اینطوریه انرژی نمیذاشتم پنج شنبه ها براش!
خلاصه ناراحتیه ریشه دار بود وگرنه آدم انقدر ناراحت که نمیشه یهو، میشه؟ :)
به نظر شما من مقصر بودم در این قصه؟ تقصیرم از نگاه شما چی بود؟
ممنون از وقتتون :)