ویرگول
ورودثبت نام
maral abbasi
maral abbasi
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

هرچی شد بلند شو...

بچه بودم...کلاس هشتم.

قد و قواره ام همینقدری بود ک الان هست ولی خب بچه بودم...

اون موقع ها میرفتم کاراته...سال پنجمم بود که میرفتم.

کافی بود یه مسابقات دیگه رو مدال تا بشیم سمپای کلاس(یه چیز توی مایه های ارشد کلاس).

نزدیک مسابقات بود و من دیگه هر روز پلاس بودم توی باشگاه...سنسی(استاد کاراته) خیلی سختگیر شده بود...هرچقدر من بیشتر علاقه نشون میدادم اون سخت گیر تر میشد.

هیچوقت یادم نمیره یه بار که دیر رفته بودم...منو نگه داشت گوشه کلاس و بهم گفت شنا برم بعد از چند تا شنا رفتن بهم گفتن وایسا و بعدش از پشت پام تا زیر گردنم رو با این لوله سبزا ضربه زد....درسته درد داشت...خیلیم درد داشت ولی بعد از اون دیگه هیچوقت دیر نرفتم:)))

از بحث اصلی دور نشیم:) داشتم میگفتم استاد هر روز سخت گیر تر از دیروز میشد.

ولی منم میخواستم سمپای شم واسه همین کنار نمیکشیدم ...تقریبا نصف روزم توی باشگاه سپری میشد بقیه ش هم توی خونه درحال تمرین بودم.

خلاصه یه روز سنسی یه حرکت رو بهم نشون داد و گفت باید تمرین کنی تا بزنی...حرکت عالی و خیلی قشنگی بود ولی برای من سنگین بود... و من هرکاری میکردم نمیتونستم بزنمش.

به این شکل بود که با کف پای راست به سمت چپ سر رقیب ضربه میزدی و به محض فرود یه پرش و چرخش انجام میدادی و با همون پا یه لگد دیگه توی گردن حریف میزدی...اما من توی لگد دوم مشکل داشتم...یا لگد درست زده نمیشد یا فرود دومم خوب نبود.

لگد اول اینجوری بود
لگد اول اینجوری بود


لگد دوم هم یه چیزی توی این مایه ها بود(البته مسلما من اینقدر قشنگ نمیزدم)
لگد دوم هم یه چیزی توی این مایه ها بود(البته مسلما من اینقدر قشنگ نمیزدم)

هیچکودوم به خودی خود سخت نبودن ولی ترکیبشون برای من سخت بود ولی اگه میشد توی مساببقه زدش حداقل پنج امتیاز میگرفتم.

خلاصه یه بار سنسی کنارم ایستاده بود و من داشتم تمرین میکردم که موقع فرود دوم پام پیچ میخوره و میوفتم.

خب خب همین کافی بود تا اون دختر لوس درونم بیدار بشه و فشار ورزش و انجام نشدن حرکت و درد پام و... باعث شد تا اشکم دربیاد.

سنسی که کنارم بود چند لحظه مکث کرد و بهم گفت:

-بلند شو

از جدیتش ترسیدم و بلند شدم...بدون مکث دستش رو برد سمت کمربندم و بازش کرد...نمیفهمیدم واسه چی اینکارا رو میکنه.

رفت داخل اتاقکش و با کمربند سفید برگشت و خیلی ریلکس برام بستش...و بعدش گفت از فردا کاتا یک کار میکنی.

حتما میگین چرا اعتراض نکردی...باید بگم جرئتش رو نداشتم:) فقط ازشون پرسیدم چیکار گردم مگه؟

با همون جدیت خودش گفت: تو اینجا نیومدی که کاراته یاد بگیری اومدی که بزرگ شی...اگه توی مسابقات گریه کنی درواقع آبروی منو میبری...توی مسابقات اگه پات در بره، بشکنه، پیچ بخوره یا هرچیزی حق گریه کردن نداری.

خب روز سختی بود...پنج سال تلاشم پریده بود.

ساعت آخر که داشتم میرفتم سنسی بهم گفت که وایسم کارم داره. ناراحت بودم ولی باز هم جرئت رفتن نداشتم:)

اومد کنارم روی سکو نشست و شلوارش رو زد بالا...حرفی نزدم در واقع نداشتم که بزنم و فقط با تعجب بهش نگاه کردم...به جرئت میگم برای اولین بار توی صورتم لبخند زد و سه تا از انگشتام رو توی دستش گرفت و روی پاهاش حرکت داد...درست وسط ساق پا استخونش با بقیه قسمت ها ناهماهنگ بود...دستم رو ول کرد و گفت:

-این مال مسابقات ژاپنه...رقیبم اهل سنگاپور بود زد توی پام و پام شکست اینقدر درد داشت که فکر میکردم دیگه هیچوقت نمیتونم کاراته کار کنم...بین راند یک و دو میخواستم انصراف بدم که سنسی بزرگ(به سنسی که دانش آموزاش خودشون دیگه سنسی شده باشن میگن) اومد پیشم یه ضربه به پام زد وقتی جیغ زدم میدونی چی گفت؟...گفت هروقت ضربه خوردی و درد کشیدی خودت هم یه ضربه به همونجا بزن تا بدنت بفهمه درد و رنج تورو شکست نمیده.

مکث کرد و ادامه داد.

دوباره به مسابقه برگشتم باهمون پای شکسته...درسته باختم ولی اگه تسلیم میشدم تا اخر عمر همیشه حسرت اون مسابقه روی دلم میموند.


اونروز یاد گرفتم....مهم نیست چقدر درد داره...چقدر سختی داره ولی اگه تلاش نکنیم تا اخر عمر یادمون میمونه که ما میتونستیم ادامه بدیم ولی نخواستیم



پ.ن: خب شاید بگین توی پنج سال نمیشه به جایی رسید توی ورزش های رزمی...باید بگم بهتون توی سبک شوتوکان کسی که کمربند مشکی داره فرد خاصی نیست و فقط یه هنرجوئه.

و افرادی با دان های سه یا چهار به بالا افراد پیشرفته محسوب میشن

پ.ن2:راستی توی مسابقه مصاحبه با یک فرد ویرگولی شرکت کردیم:))

خوشحال میشم ببینیدش:)) شاید براتون جذاب هم نباشه ولی بدونین برای درست کردنش به ما خیلی خوش گذشت:)

https://virgool.io/Dourna/%D9%85%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%B1%DA%AF%D9%88%D9%84%DB%8C-zfl6xeaq3lw4





کاراتهورزشحال خوبتو با من تقسیم کنخاطره نگاری
ENTP |maral.abbasi81@yahoo.com|35.699738,51.338060
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید