عاشقانههایی هست که هنوز برایش ننوشتهام. گرچه روزی صد بار در دل و کلامم جاری میشوند، ولی باز هم تا ننویسمشان دلم آرام نمیشود. ترس از فراموشی است دیگر. و ما همه انسانهایی هستیم که ناممان ریشه از نسیان و فراموشی دارد.
مثلاً برایش ننوشتهام که چقدر صبحها که چشم باز میکنم و لبخندش را میبینم، خوشبختترین زن زمین میشوم. که نیروی محرکه روزم همان بگو بخندهایی است که هنوز چشممان کامل باز نشده در کلاممان جاری میشود. شوخیهایی که هیچ وقت تکراری نمیشوند چون دل و ذهن خلاق جفتمان مدام در حال ساختن چیزهایی جدید برای شاد کردن همدیگر است.
برایش ننوشتهام که چقدر ذره ذره دلم گرم میشود، وقتی نگاهش میکنم و موفقیتهای ریز و درشتش را میبینم و یاد ۱۰ سال پیش میافتم که آرزوهای دور و درازش برای سی سالگی را از پشت تلفن در تاریکی شب برایم میگفت، و من در سکوت گوش میدادم و به این فکر میکردم که اگر نشد چه؟ نکند افسرده شود؟ نکند بهترین دوستم در گرداب ناامیدی غرق شود. برایش ننوشتهام که چقدر به او افتخار میکنم که میبینم چطور با هرچه سختی که بود، پا پس نکشید و آرزوهایش را تبدیل به واقعیتی کرد که آرام دل جفتمان شده است.
برایش ننوشتهام که روزهایی که در خانه میمانم و او نیست، چقدر دیدن هر شئی متعلق به او در اطرافم برایم خوشایند است. که چه سخت بود آن روزهایی که اشیای متعلق به او در اطرافم به چند هدیه در اتاق خانه پدری یا یک پیراهنش در اتاقم در خوابگاه محدود میشد. که چه کیفی میکنم وقتی لباسهایم را در کنار لباسهای او میبینم، خودم را در کنار او میبینم، و از دیگران ناممان را کنار هم میشنوم. انگار که اجر صبری باشد که در بهترین سالهای زندگیمان برای به هم رسیدن کشیدیم و چه خوب که برای با هم ماندن صبوری کردیم.
برایش خیلی چیزا ننوشتهام. چیزهایی که بارها در دل و کلامم گفتهام. اما انگار نوشتنشان قند و نبات باشد، شکر شیرین باشد، به قول عاشقترین شاعر ممد حیات و مفرح ذات باشد. برای همین است که مینویسم. که تنها روز تعطیل هفته را به جای درست کردن ناهار و شام و شستن آن همه ظرف تلنبار شده و لباس چرک، نشستهام وسط خانه و عاشقانه مینویسم و میدانم که او به نان و پنیری که با من بخورد هم قانع است. که از زندگی با من، همین بگو بخندها و عاشقیها را میخواهد، نه لباس اتو شده و خورشت روغن افتاده.
وای که چه کیفی میدهد قید دنیا و شر و شورش را زدن و نشستن و عاشقانه نوشتن. وای که چه کیفی میدهد دیدن برق نگاهش، وقتی این نوشتهها را میخواند. وای که چه کیفی میدهد عاشقی کردن با اویی که معنای عاشقی را میفهمد.
.
.
.
جمعه ۷ اردیبهشت ۹۷