Maryam pm·۲ روز پیششوالیه ای که تنها بودکودکیام یک شوالیه داشت بزرگ مهربان تا روزی که همان شوالیه سیلی زد و من فهمیدم شوالیهی واقعی خودِ من بودهام فقط دیر زره ام را پوشیده بود…
Maryam pm·۳ ماه پیشبوم پوچیبیپرده راه میروم؛روی واژههای قدسیِ درهمتنیدهی سرخ،که چهرهی دروغینشان را بیپرده حس میکنم.چه مسخره… چه چرند… چه پوچ.مدتها سخنان سراس…
Maryam pm·۵ ماه پیشکدو کلهقهوهای (روایتی از یک گفتوگو با کودک درونم)این داستان، مکالمهایه با "کودک درون" من؛ همون بخشی از وجودم که هنوز میخنده، قهر میکنه، و میفهمه که "قلب مهمه، نه رنگ".
Maryam pm·۵ ماه پیشنخاین داستان تجربهای است از روبهرو شدن با حقیقتی متفاوت از آنچه انتظار داشتیم؛ رهایی از خیال و پذیرش واقعیتهای زندگی.
Maryam pm·۵ ماه پیشمردهایی با قلب یک سالهاینجا از همان حرفهاست؛ از بزرگهایی که کوچک ماندهاند و از کوچکیهایی که به اجبار بزرگ شدهاند.
Maryam pm·۵ ماه پیشضد درد نمیخواهمداستانی کوتاه، استعاری و شخصی دربارهی درد، سلطه، مقاومت و رهایی. شاید برای تو هم آشنا باشد...طنابی به کمرم میبست.بدنم را روی زمین میکشید…