msolymany5
msolymany5
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

سوسن یا خدیجه

سوسن یا خدیجه

نوشته مریم سلیمانی

از سوسن بدش می اومد .دلش نمی خواست حتی این اسم رو بشنوه.ولی کسی راضی نمی شد.مامانش همش از خوبی های سوسن حرف می زد.پدرش خاطرات قدیم و زیبایی سوسن رو به رخش می کشید. خواهرش حسرت سوسن رو می خورد.ولی خودش بیزار بود.بقیه فامیل هم ماجرای سوسن رو نیم دونستن وگر نه اونها هم خطابه ای براش داشتن.

نه اینکه دلش نخواد نه فکر می کرد بهتر از سوسن هم هست. خیلی ها بهتر از سوسن بودن.خدیجه مثلا. وقتی این حرف رو به مادرش زد جیغ کشید و گریه کرد .آخه آدم سوسن رو ول می کنه می شه خدیجه.

تنها کسی که به نظرش احترام می گذاشت نامزدش بود.اون می گفت برای من فرقی نمی کنه.خود همین هم ماجرایی داشت .مادرش با بدبینی زنانه می گفت چرا برای اون سوسن با خدیجه فرقی نمی کنه ؟

- خب بابا منطقیه!

من می گفتم.

- منطق ، چقدر تو احمقی این کارها با احساس رابطه داره نه با منطق نمی دونم از من چنین دختری نوبره والا

مادر تمام تلاش برای منصرف کردن را انجام می داد ولی نمی تونست از سوسن بیزار نباشه. بالاخره با خودش یه روز خلوت کرد.سوسن را با همه چیز حاضر بود عوض کنه.قرار گذاشته بود توی این هفته تکلیفش رو روشن کنه.بگه کی رو می خواد کی رو نمی خواد.تصمیمش رو بگیره ولی هنوز به نظر پدرش زود بود.

حتی به مادرش قول داد اگر مادر هم از سوسن صرف نظر کنه اونم بی خیال دعوت همسایه های به قول خودش کج و کوله و به قول مادرش هر روز چشممون به چشمشون می افته برای عقد بشه.

-آخه کی برای عقد دخترش همسایه دعوت می کنه

من می گفتم و مادر همیشه جوابی در آستین داشت و آخرش هم می گفت

- عروسم عروسهای قدیم کاری به این کارها نداشتن آخرو زمان که می گن راسته والا

یک روز از صبح تا ظهر توی بلوار کشاورز بالا رفت و پایین اومد. شاید خیلی ها که از کنارش رد شدن شنیدند که زیر لب می گفت سوسن یا خدیجه.....سوسن یا خدیجه....سوسن یا خدیجه.

چه دردسر بزرگی .نامزدش هم با تمام صبوری عجله داشت چون می خواست کارت عروسی رو چاپ کنه بالاخره باید یه چیزی رو انتخاب می کرد؟سوسن یا خدیجه؟

بالاخره تصمیم اش رو گرفت.حالا چطوری نظرش رو می گفت.خبر این تصمیم هرچند به اندازه خود تصمیم سخت نبود ولی کمتر از اونم درد سر نداشت.بره خانه حرف بزنه می دونست تا وارد بشه و قیافه مامان رو ببینه حرفش یادش می ره.البته از مسخره بازی خواهرش هم نگذریم باباش هم سدی بود.

اول به نامزدش تلفن کرد.

- من که از اول گفتم سوسن یا خدیجه برای من فرقی نمی کنه خوشحالم که بالاخره انتخابت رو کردی

خیالش راحت تر شد.نقشه خوبی کشیده بود.

وارد خانه شد.با نامزدش.بسته کارتهای چاپ شده عروسی هم توی دستش. مادر روی دختر تازه عروسش رو بوسید.بهش تبریک گفت.اسفند دود کرد.زیر نگاه خجالت آمیزش با پدر دست داد.

خواهرش کارتها رو باز کرد و یکی رو برداشت و شروع به خواندن کرد.

-به نام پیوند دهنده دلها ......شادی دلهای دو کبوتر تازه به آشیانه رسیده جشنی داریم ما را در این شادی همراهی کنید که هم دلی بهتر از شما نیافتیم....جشن عروسی خدیجه محمدی و علیرضا کامکار

و کارت عروسی در دستش خشک شد.و کلام منقطع.

مادر از لای دودهای اسفند بیرون اومد

- بالاخره کار خودت رو کردی اسمت رو عوض کردی ! عیبی نداره .برای من همون دختر خوشگل و زرنگی سوسن یا خدیجه چه فرقی می کنه.

- پیشونی اش رو بوسید و نم اشک منم به صورتش خورد.صورت مامان هم خیس بود..

داستانقصهگذشتهسوسنخدیجه
داستان ها و قصه ها راه زندگی را برای آدم عوض می کنه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید