ماستِر
ماستِر
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

چه خاکی بر زلف ادبیات ریخته شد؟

حاج آقا ارنست هستند
حاج آقا ارنست هستند


یادم می آید شبی را که بیکار بودم و با شخصی پیام های مختلفی در باب به خاک کشیده شدن ادبیات صحبت می کردم. او گفت که چه خاکی بر زلف ادبیات ریخته شده و به نظرم آمد که نوشتن در ویرگول بهترین جوابی ست برای این سوال.

در همین ابتدا شما را به تماشای عکس های زیر دعوت می کنم.

البته دلیل آنلاین شدن من نیست! هنوز.
البته دلیل آنلاین شدن من نیست! هنوز.
به راستی که چه ملت افسرده ای.
به راستی که چه ملت افسرده ای.

روزگاری شخصی در کتاب خود نوشت که «ادبیات سهلی در کار ندارد. نوشته می شود و بر ذهن های بی نور همچون جرقه ای برخورد می کند. این همان صحنه ای است که ادبیات به رسالت حقیقی خود می رسد!»

هنگامی که این متن را خواندم یاد خود افتادم. همان صحنه ای در چهار سال پیش که نوشتن را آغاز کردم و فهمیدم که قلم رسالت دارد و باید رسالت خود را ایجاد کرد. من هم تا به امروز به دنبال رسالت خود بودم. حال بر می گردم به سراغ عکس های نازیبای بالا. هزاران اسکرین شات از چنین کانال ها و چنین متن هایی وجود دارد. آنها که با مام ادبیات کانال را چرب می کنند و هزاران نفر درون آن کانال ها به نام ادبیات، هجویات می خوانند.

ادبیات در فضای مجازی ( خصوصا تلگرام ) معنای دیگری یافته است. ادبیات یعنی باید ناله های یک دختر تنها و مازوخیست دار را بخوانی یا به سراغ متن های یک پسرک افسرده بروی. در همان جا پی خواهی برد که متن های بی ارزش و عاشقانه قاضی نظام و چنین افرادی تو را در خود قورت داده اند و به کل ادبیات را فراموش کردی. و آیا به راستی چیست این ادبیات و هنر نوشتن؟

جولیا کامرون کجایی که ببینی؟
جولیا کامرون کجایی که ببینی؟

میان خوب انجام دادن و انجام دادن خط باریکی وجود دارد که نویسنده های تلگرامی ( که البته نام نویسنده واژه سنگینی برای آنهاست) این خط را فراموش کرده اند و تنها می نویسند. تفکری به نام شاهکار در ذهن تمامی شان وجود دارد که باور دارند متن های شان همان نوشته های ادبی عاشقانه حقیقی ست و شاهکار های تاریخ معاصر ادبیات هستند. این عشاق های نویسنده نه صفحه ای از یوشیج خوانده اند و نه می دانند که چخوف چه کسی بوده است. تنها گاهی یادی از عاشقانه های شاملو برای آیدا می کنند که آن هم برای عیال ها و مخ زنی های شبانه شان است.

این همان ادبیات تاریخ معاصر ایران زیبای من است. پر از هجو. مانند درختی که در برابر هیچ تبری نه نمی گوید. بخش تلخ آن است که عده بسیار زیادی چنین کانال هایی را دنبال می کنند و کتاب های این اشخاص را با چاپ های شخصی خود تهیه می کنند. به دنبال امضا هستند و می خواهند عکسی با مدیر کانال بگیرند. احتمالا کشیدن یک سیگار با مدیر کانال در یکی از کافه های سطح شهر مهم ترین آرزوی شان است و همین ها کافی ست تا بدانید ادبیاتِ بزرگ علوی به دست چه کسانی افتاده است. خوشحالم که وی مرده است و این صحنه ها را نمی بیند.

حال در بین تمامی این نامه های مزخرف، در میان تمامی ناله ها و چرندیاتی که از ذهن چندین نوجوان خلق می شود، نویسنده های حقیقی هم وجود دارند که می نویسند. با جان خود می نویسند. آن ها می دانند که رسالت قلم چه سختی ها و راه دشواری دارد و تسلیم نشده اند. اما چه بسا که طرفداری هم ندارند. احتمالا بزرگ ترین سوال چنین نویسنده هایی این است که «چرا مردم از ادبیات حقیقی دوری می کنند؟» و من هم مانند آنها چنین سوالی را دارم. چرا کتاب های قاضی نظام و ... باید به چاپ های چند رقمی برسد و آن وقت صمد طاهری چاپ اول خود را هم تمام نکند؟

این ها برخی از کانال های نویسنده های حقیقی این فضای مسموم هستند که جمع مخاطب های شان از تعداد مخاطب های یک کانال هجو نویس هم کمتر است. حتی شاید از نصف آن کانال هم کمتر.

«این همان خاکی ست که زلف ادبیات در آن گیر کرده است. هجو / هجو / هجو»




نوشتنادبیاتادبیات معاصرنویسندهنویسندگی
نویسنده م و شاید برنامه نویسی ناچیز. از هر چیزی که بتونم صحبت می کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید