ترجیح من؛
نمیدانم که من در ذهن و قلب تو چگونه ام، اما تو در من، هر لحظه را به حیات مشغولی...
صبح که روی صندلیِ جلوی آیینه ات مینشینی و شانه را روی تارهای سیاه روی سرت میکشی، من با نوای خوشِ ویالون گونه ی گیسوانت بیدار میشوم.
عصرها قهوه دم میکنم و فنجانی دستت میدهم، دفترم را باز میکنم و فرشته ای را درحال نوشیدن قهوه وصف میکنم.
تو که کنارم باشی هم قهوه چیز دیگریست و هم شعر.
تو
چاشنی شعر منی
شیرینی همراه با قهوه ی منی
تو
موسیقی دل انگیزِ سحرهای منی.
تو
در من
جاویدان بمانی. الهی....
مقدم زاد / ماًوا
16/11/1400 . خوزستان/دزفول