مأوا مقدم·۳ سال پیشمأوانه، نمیشود از تو گذشت..تو همان پری دریایی هستی که گرفتارِ سیاه چاله ی قلبِ شاعری دیوانه شده.تو شاید بتوانی خودت را از اعماق این سیاه چاله ب…
مأوا مقدم·۳ سال پیشایمان می آوریمیدانم به من ایمان خواهی آورد..سرانجام روزی که دلت پناهی بخواهدبرای شب های بی اضطراببرای خلاصی از کابوس ها، برای تنت که روی تنیبرود در اعتص…
مأوا مقدم·۳ سال پیشپیروزیبرای پیشی گرفتن از خودم امروز را دیوانه وار میجنگم..برای منغلبه بر هیچکس جز خویش جذاب نیست...که اگر بر خودم پیروز شدمبرده ام.......--------…
مأوا مقدم·۳ سال پیشمیروم _ به دورمیروم، از هرمکانی که احساسِ مالکیت به من میدهدمیروم از هر مکانی که بلدش باشم/بلدم باشدمیروممن در غربت حالم بهتر است.جایی که نه من بدانم مقا…
مأوا مقدم·۳ سال پیشباور ندارم که «نمیدانی»من باور ندارم که نمیدانی دوستت دارمچرا که من بارها نشانه های عشقی مجنون گونه را برایت فرستاده امترجیحِ منبا من، با نشانه ها زندگی کن.زیرا ک…
مأوا مقدم·۳ سال پیشکاش...کاش شهربازی بودمو تمام عمرم را، شادی و قهقههی کودکانی را میدیدم، که در دنیایی متروکه، با بزرگترهایی بیرمق، برای ساعتی با من خوشحال بودن…
مأوا مقدم·۳ سال پیشنورِ کابوسِ شبانهاگر یک لحظه، هرچقدر مبهم، هرچقدر تار اما فقط یک لحظه، رویت را در خوابهای هر شبم ببینم،روزگارم را شب میکنم و در پی یک لحظه د…
مأوا مقدم·۳ سال پیشویالونِ گیسوانتترجیح من؛نمیدانم که من در ذهن و قلب تو چگونه ام، اما تو در من، هر لحظه را به حیات مشغولی...صبح که روی صندلیِ جلوی آیینه ات مینشینی و شانه ر…