توي دنياي من پاييز شروع شده
همه جا هفت رنگه و صداي برگ ها و شكستن چوب هاي نازك زير پا شنيده ميشه.
توي دنياي من هر روز پنج شنبه است، سر زنده و پر طپش.
توي دنياي من، منو تو سال هاست با هم از كوهها و دشت ها و جنگل ها و بيابان ها و جاده ها عبور كرديم.
اونجا هر لحظه مه و بارون و بوي دود و چاي آتيشي به راهه!
در دنياي من تو سالهاست دستمو گرفتيو ول نكردي.
جاي عجيبيه...
منكه جز خنده و شادي و رقص و قربون صدقه و از اون نگاهاي پر معني چيزي نديدم.
چه شب هاي سردي كه كنارت گرم شدم و چه روزهاي گرمي كه با فوتت خنك!
در دنياي من فقط من بلدم كتاب نگاهت رو بخونمو تو فقط بلدي براي من آواز سر بدي، اونجا هر روز وسط جنگل متولد ميشيمو وسط بيابون از نو زنده
توي دنياي من خبر زياده، همش پر شده از توووو، توي لعنتي كه دقيقه ها و ساعت هاش رو مشخص ميكني، اما امان از تويي كه بايد باشي و نباشي، اونوقت ثانيه به ماهي بدل ميشه و روز به سال.
دنياي عجيبي دارم بجاي خون توي رگ ،بغل تو باعث طپش قلبم ميشه.
اونجا من مادر يه دختريم با موهاي خرمايي بلند، كه با دست هاي كوچيكش برامون گل هاي زرد مياره، دخترك سفيدي كه وقتي روي تاب ميشينه و تابش ميدي، موهاي بلندش روي هوا پخش ميشه و ميخوره توي صورتت.
توي دنياي من همه چيز تميز و خاص و خالصو پررنگه، جز دوست داشتن بذري نكاشتمو جز عشق چيزي برنداشتم.
دنيام با اينهمه زيبايي جاي قشنگيه
.
.
.
جاي تو خالي!