نادی صبوری:
شاید یه موقعی بود که تصور میکردم میشه توی کوتاه مدت تغییرات بزرگ رقم زد، یا میشه تک و تنها جلوی چیزای خیلی قدرتمند وایساد. مثلا میشه روز قبل از مسابقه ژئوپارک تریل قشم دستهجمعی، هزار نفر کنار هم وایساد و گفت که آقا ما مسابقمون رو کنار هم شروع میکنیم، ما مراسم قبل از مسابقه رو اون جوری که قرار بوده، اون طوری که برگزارکننده دوست داشته و ما هم پسندیدیم انجام میدیم... ما دخترا چهار ساعت بعد از پسرها توی آفتاب سوزان استارت نمیزنیم... خب واقعیت تا الان که حداقل خیلی با خیالات و تصورات من فاصله داشته. اون روز وقتی سبدهای حصیری که شمارهی مسابقه و لباس و این چیزا توش بود تو دستم بود دل توی دلم نبود که برسیم لب ساحل. پام آسیب داشت و نگران این بودم که فردا قراره چطور با این پا ۳۰کیلومتر بدوم ولی تو اون لحظه چه اهمیتی داشت وقتی قرار بود کنار ۹۹۹ نفر دیگه که هممون با هم یه هدف مشترک داشتیم قرار بگیرم؟ کنار دریا، موسیقی، لبخند، هیجان... چقدر تخیل کرده بودم این لحظه رو که حالا داشتیم بهش نزدیک و نزدیکتر میشدیم و... بنگ... مراسم لغو شده
شاید به نظر خیلیها بیاد بین این همه اتفاقهای ریز و درشت یا به قولی مصیبتهایی که هر روز پیش میاد دیگه کی به لغو شدن یه مراسم قبل از یه مسابقهی دو اهمیت میده؟ خب من که خیلی اهمیت میدم. آخه اون فقط یه مسابقهی دو نیست و اونم فقط یه مراسم مثل همهی مراسمهای بیمزهای که به طور روتین اتفاق میافتن نیست. اون جمع شدن هدفمند خود خود خود رویاست. به خاطر همین تا مدت زیادی خیلی حس ناامیدی داشتم و خیلی توی پرم خورده بود. بارها و بارها روزی رو تصور کردم که توی یه فضای امن و آروم میتونم بفهمم چه کسانی و چرا راضی شدن اون طوری خوشی ما رو خراب کنن؟ و بارها و بارها اونها رو در حال توضیح دادن توی یه دادگاه تصور کردم.
چند روز پیش یه گزارش توی نیویورکر خوندم و خیلی ازش لذت بردم، و البته مثل همیشه اولین حسم این بود که هییی چقدر ما دوریم از اینکه اون فضا رو داشته باشیم و دروغ چرا با تمام وجود حسرت خوردم که چرا اونجا نیستم. بعد ولی باعث شد یه تلنگری توی ذهنم نسبت به اتفاق بهمن ماه پارسال توی قشم خورده بشه.
امسال ماراتن بوستون برای اولین بار تو تاریخ برگزاری این رویداد لغو شد. بوستون ماراتنیه که دقیقا یک سال بعد از اولین ماراتن تاریخ که تو آتن بوده برگزار میشه و از اون سال تا حالا حتی وسط جنگ جهانی هم لغو نشده بوده. حالا یکی از اهالی بوستون توی نیویورکر از احساسش نسبت به لغو شدن این اتفاق مهم نوشته بود. این چند تا پاراگراف بعدی در واقع ترجمهی من از گزارش نیویورکره:
جری نونان اولین بار سال ۱۹۸۵ توی اولین ماراتنش شرکت کرد و دومین بار هم سال ۲۰۰۳. سال ۲۰۱۶ هم سیزده مایل آخر کنار دخترش pace maker بود. اون تو بوستون بزرگ میشه، دانشگاه میره و هنوزم اونجا زندگی میکنه. ماراتن با اون بزرگ شده: سال ۱۹۸۵ تعداد پنج هزار دونده توش بودن، سال ۲۰۰۳ تعداد بیست هزار تا و الان نزدیک سی هزار شرکتکنندهی رسمی. مسابقه هر سال در سومین دوشنبهی ماه آوریل برگزار میشه. مدرسهها حتی تو اون روز تعطیل میشه. تیم معروف بسیبال رد ساکس توی این روز خاص که حتی یه اسم خاص براش گذاشتن میاد و یه بازی مخصوص برگزار میکنه.
سال ۲۰۱۳ نونان و همسرش بعد از تماشای بازی رد ساکس توی پارک فن وی تصمیم گرفتن یه سر برن خط پایان ماراتن تا دوندهها رو ببینن. چند تا بلوک اون ور تر از خط شروع بودن که صدای دو تا انفجار رو شنیدن. بمبگذاری تو ماراتن بوستون. اون سال توی اون بمبگذاری معروف سه نفر کشته شدن و نزدیک سیصد نفر مجروح. دنبال کردن بمبگذار هم چهار روزی طول کشید که یه افسر پلیس به اسم شان ای کالیر هم جونش رو اونجا از دست داد.
بمبگذاریهای اون روز کار دو تا برادر بود به اسم جوهر سارنایف و تیمور سارنایف، دو تا پسر از یه خانوادهی چچنی مهاجر که دومی تو درگیریها کشته شد و اولی دادگاهی و محکوم به اعدام. (اتفاقا قسمت چهارم پادکست چنل بی جلسهی دادگاه جوهر سارنایفه)
سال بعد نونان و همسرش دوباره رفتن دم خط پایان ماراتن. نونان میگه وحشت خیلی زیادی وجود داشته. (این رعب و وحشت انقدر زیاد بوده که توی کیفر خواست جوهر سارنایف عنوان میشه به خاطر میزان وحشتی که در بوستون ایجاد شده برای اون تقاضای اعدام دارن) ولی مردم هنوز رفته بودن. براشون یه چیزی بوده مثل پس گرفتن دوبارهی شهر.
وقتی چند وقت پیش ماجرای فاصلهگذاری اجتماعی پیش میاد نونان یاد اون بمبگذاری میافته و میگه که این دو تا از این نظر که روال عادی رو عوض کردن شبیه هم به نظرش اومدن. وقتی اعلام میکنن که ماراتن بوستون برای اولین بار در تاریخ صد و بیست و چند سالهش امسال تعلیق شده نونان میره و کنار رودخونهای که مسیر ماراتن از اون میگذشته میدوئه. وقتی برمیگرده به زنش میگه: «نمیتونم بهار بوستون رو بدون ماراتن تصور کنم.»
این جور ورزشها یه جور ریتم شبانهروزی اجتماعی به وجود میارن، یه چیزی میشن که ساعتت رو با اونا تنظیم میکنی. توی بوستون، ماراتن یه چیزیه که سال رو باهاش تنظیم میکنن. تو بقیهی روزا شاید کسی زیاد بهش فکر نکنه ولی وقتی اون روز یعنی سومین دوشنبهی آوریل میشه، تو بوستون کسی به چیزی جز اون ماراتن اهمیت نمیده.
این مسابقه یه قسمت مخصوص دوندههای الیت داره و یکی از شش ماراتن دنیاست که بهشون میگن ماراتنهای اصلی. ولی برای دوندههای آماتور هم یه مسابقهی خیلی مهم حساب میشه طوری که روث پرکینز یه مربی دو اون رو «المپیک دوندههای متوسط» وصف میکنه. تام دنیلز که توی همهی پنج تا ماراتن Major دیگه یعنی بوستون، نیویورک، شیکاگو، توکیو، لندن و برلین هم دوییده میگه بوستون مثل مکهی دوندههاست. اون میگه چیزی که بوستون رو متفاوت کرده اینه که توی اون روز کل شهر میشه ماراتن.
این موضوع به طور ویژه روی عملکرد شرکتکنندهها اثر میذاره، سارنا برکر یه دوندهی نسبتا حرفهای مثلا تعریف میکنه که سال ۲۰۱۸ تو ماراتن بوستون تو حدود کیلومتر ۱۰ انقدر حالش بد شده بوده که فقط میخواسته از مسابقه بزنه بیرون. یهو یکی از آشناهاش رو میبینه و گرم حرف زدن میشن و چند مایلی میره جلوتر و در حالی که دستاش داشته یخ میزده یکی از تماشاچیا یه جفت دستکش تیم رد ساکس رو میده و اون میپوشه و دستاش گرم میشه. میگه وقتی بعد از آرومترین ماراتن زندگیش از نظر سرعت، میرسه به خط پایان احساس فوقالعادهای داشته مثل حس رستگاری و اینکه میتونه مسابقه دادن رو با یه احساس صلح کنار بگذاره.
اعلام تعلیق شدن ماراتن بوستون امسال برای اونایی که ماهها و حتی بیشتر داشتن براش آماده میشن وحشتناک بود. پرکینز میگه خیلی از شاگردای من میگن تمام وقتمون تلف شد.
اما بخشی از چیزی که یه ماراتن رو خاص میکنه، صمیمیت خودجوشیه که تو فضا تولید میکنه. تصویری که از این ورزش موندگار میشه شاید یه دوندهای باشه تک و تنها تو یه جاده. ولی ماراتن واقعا یه کار جمعیه. خطی نیست که دوندهها رو از هم جدا کنه، این طوری نیست که هی تماشاچیا رو از فضا دور کنن، اونا لازم نیست بلیط بخرن یا روی صندلی خاصی بشینن.
نویسندهی نیویورکر بعد از اینکه از این میگه که چطور وضع فعلی که توش قرار داریم مثل بودن توی یه ماراتنه که درست نمیدونیم چقدر با خط پایانش فاصله داریم میگه ولی چیزی که ذهنم هی به یاد میاره اینه که چطور سال ۲۰۱۴ یه سال بعد از بمبگذاری آدما توی خط پایان ظاهر شدن چون باور داشتن اون کار درستیه که باید انجام داد. حالا همون آدما میدونن کار درست اینه که فعلا دور باشن، اما همهی اینا در واقع توی یه پروژه اتفاق میافتن.
گاهی وظیفهی ما فقط اینه که یادمون نره!
حالا کل این قصه ربطش به چیزی که احساساتی که ازشون نوشتم چیه؟ این که کاری که یه عده که اصلا نمیشناسمشون پارسال تو قشم کردن برای من شبیه همون بمبگذارهاست، درسته که دادگاهی وجود نداشت تا به اون رسیدگی کنه اما در ذات ماجرا تغییری ایجاد نمیکنه، اینکه ما فردا صبح اون روز حاضر شدیم توی گرما برنامهای که کاملا تغییرش داده بودن رو باز هم اجرا کنیم مثل همون کاریه که مردم بوستون سال بعد از بمبگذاری کردن. برای ما واقعا سخت بود که تن و بدنی که انگار زیر مشت و لگد گرفته بودن بلند کنیم و برداریم ببریم دم خط شروعی که اصلا اونی نبود که ما میخواستیم و برگزارکننده میخواست و اصلا درستش بود. ولی تصمیم رو گرفتیم، ما و برگزارکننده که اونجا باشیم. خود «بودن» مهمه، شاید سالها سال بعد وقتی مردم بومی هم بیشتر از الان حس کنن اون اتفاق متعلق به خودشون هم هست، از ما یاد کنن و بگن نذاشتیم توی یه اتفاق قشنگ، یه اتفاقی که صمیمیت خودجوش ایجاد میکنه وقفه بیافته. گاهی باید بریم عقب و عقب و عقب تر، دور و دورتر و به رویدادهایی که داریم رقم میزنیم نگاه کنیم. شاید اون موقع باشه که بفهمیم تغییرا دارن ایجاد میشن فقط دیدنشون سخته.
شاید یه روزی برسه که واقعا یکی بیاد در تک تک خونهی ما به عنوان کسانی که زمستون پارسال توی ژئوپارک تریل قشم شرکت کرده بودیم و بگه بیاین شهادت بدین که توی اون روز چه اتفاقی افتاد. مهم اینه که ما تا رسیدن یه همچین روزی و حتی تا نرسیدنش، هم یادمون نره چه اتفاقی افتاد هم یادمون نره توی یه بازهی زمانی طولانی، همین که یه اتفاق رو رقم زده باشیم مهمه.
جوهرسارنایف یعنی بمبگذار ماراتن بوستون الان سالهاست منتظر حکم اعدامشه، حتما خونوادهای که توی سال بمبگذاری دخترشون رو از دست دادن و پسرشون هم مجروح شد هر سال داغشون تازه میشه ولی بازم کلی اتفاق فوقالعاده قشنگ توی اون ماراتن هر سال رقم میخوره، چون جلوی اون صمیمیت خودجوش نمیشه وایساد، اون بالاخره یه طوری راهش رو پیدا میکنه، مثل اون لحظهی به یادموندنی بعد از مسابقهی قشم که من به پشتیهای اقامتگاه تکیه داده بودم و بچهها با یه کیک که اصلا نمیدونم تو اون ناکجا از کجا گیر آورده بودن با خوندن شعر تولدت مبارک اومدن تو.
این بار که کسی ازتون سوال کرد توی مسابقه ماراتن «چندم» شدی یا پول شرکت تو مسابقه رو کی داده، این متن رو براش بفرستید. من کنار همسرم سهراب در قسمتهای دوازدهم و نوزدهم پادکست رانیو از تجربهی شرکت کردن در دو تا رویداد ورزشی یعنی کاپادوکیا اولترا تریل و ژئوپارک تریل قشم صحبت کردیم. میتونین به این دو قسمت گوش بدین تا بیشتر و بیشتر با جو و فضای این رویدادها آشنا بشین.
پانوشت:
۲۴ بهمن سال ۱۳۹۸ قرار بود ۱۰۰۰ دونده ساعت ۶:۳۰ صبح توی روستای سلخ قشم رویداد ژئوپارک تریل قشم رو شروع بکنن. این رویداد قرار بود در ۲ بخش ۳۰ کیلومتر و ۷۰ کیلومتر برگزار بشه. طبق روال تمام مسابقات اینچنینی، روز قبل از مسابقه بستههایی که اصطلاحا race pace اسمشونه بین شرکتکنندهها توزیع میشه و شب قبل از مسابقه هم یک دور همی به صرف پاستا برگزار میشه (به خاطر اینکه قبل از فعالیت استقامتی رایجه که کربوهیدرات مصرف میکنن). ۲۳ بهمن وقتی ما race pack ها رو تحویل گرفتیم نیم ساعت مونده به مراسم شام پاستا اعلام شد که به دستوری نامعلوم مراسم لغو شده. تا ساعت ۱۰ شب اصلا نمیدونستیم بر سر کل مسابقه چی قراره بیاد. ساعت ۱۰ شب مشخص شد که فقط در صورتی با برگزاری موافقت کردند که دخترها و پسرها جداگانه استارت بزنند با اختلاف تقریبا ۴ ساعت، همین هم شد و به همین خاطر هم کلا رقابت ۷۰ کیلومتر لغو شد...