رودخانه را می خشکانیم
تا سنجاقکی نباشد
که سنگی
بر بالش بکوبیم
مگس های مصدوم را
مداوا می کنیم
تا به آسایش ستیزیِ آدم
ادامه دهند
بر هوای مسلول
گلاب می پاشیم
که مردن
با دود و درد و عطر
متداول شود
***
خِرَد
که ذرّه ذرّه
خورده شد
به تهی سالگی می رسیم
و از آن ثانیه
که ساعت را
از ما می گیرند
در خلاء مغزی
خیال می کنیم
که دیگر
هیچ کس
مجروح هیچ کس
نمی شود.
ناهید یوسفی