ناهید یوسفی·۵ سال پیشافتاده شب در کار مامیل جهنم میکنم از دست بیکردارهابرزخ به پا شد مردمان، کمتر کنید آزارهامینشنویدم از کسی، دستی بگیرد از کسیدیگر ندارد مشتری، انگیزهی این ک…
ناهید یوسفی·۵ سال پیشمحصولات حماسیشغاد را راحت می شناسنداما رستم هنوز ناشناخته در قهوه خانه قلیان می کشدو می کشندشروی پرده هاییکه رنگ پس می دهد****رستم در گوشه و کنار این شه…
ناهید یوسفی·۵ سال پیشپشت میز امضابازی می کنی فیگورت در دیدرس همگان یکی از ابروانت رو به بالا چشمانت گاهی تنگ و هر از گاهی درشت و متحیر پایت کوبنده بر زمین دستت رها در هوا
ناهید یوسفی·۵ سال پیشتهی سالگیرودخانه را می خشکانیمتا سنجاقکی نباشد که سنگی بر بالش بکوبیم مگس های مصدوم را مداوا می کنیم…