ناهید یوسفی
ناهید یوسفی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

جنون ­آمیز

ساعت‌به‌ساعت مشت را بر میز می‌کوبم

تلخ و اَسَف‌بار و جنون‌آمیز می‌کوبم

کاری ندارم زیر پایم شیشه‌ یا سنگ است

دستم بیاید! بر سر هر چیز می‌کوبم

شیرینم و با تیشه‌ی عصیانگری‌هایم

فرهاد را بر قامت پرویز می‌کوبم

همراه نیشابوریان در صحنه می‌جنگم

بر قبر ویران مانده‌ی چنگیز می‌کوبم

هر آشنا بر من بیاشوبد، می‌آشوبم

با ضربه‌های سخت، او را نیز می‌کوبم

از بی‌بهاری آمدم سرتاسرم زرد است

بر شاخه‌ها، کاری‌تر از پاییز می‌کوبم

بر برج‌های بی‌سبب، بر زاغه‌های تنگ

بر پیکر تبعیضِ درد انگیز می‌کوبم

با دست خود گفتم اگر از درد ننویسی

انگشت‌هایت را به تیغ تیز می‌کوبم

تا شمس من پیدا شود بی‌وقفه می‌چرخم

از جاده‌ی شیراز تا تبریز می‌کوبم

آواره‌ام در سرزمینی این‌چنین آباد

بر فرقِ خود تا روزِ رستاخیز می‌کوبم

نگذاشتند عاقل بمانم مثل آدم‌ها

دیوانه‌ام کردند و من یک‌ریز می‌کوبم

ناهید یوسفی

ناهید یوسفییک صندلی بیهودگینبض تو او را می زندخاکستر یاد توبی دریایی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید