ناهید یوسفی
ناهید یوسفی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

پریشیده


پشت آرامش یک صاعقه پنهان شده ام

ابر خاموشم و آماده ی طغیان شــده ام

ریشه در خاک نــــدارد دل دریایـــــــی من

موج توفانـی ام و راهـی توفان شــده ام

با غزالان پــریشیــده به صحــــــــرا زده ام

کولی ایل پــــری های پریشان شـده ام

مدتی در تب شوریده سری سوخـته ام

ناگهان چــــرخ زنان وارد میدان شــده ام

دامنم دایــــــره در دایـــــــره پرواز گرفـــــــت

در فراسوی زمین یکسره چرخان شده ام

روح گردنده ی من زائــــر بی دغــدغــه شد

آنچه می‌خواستم از حضرت حق آن شده‌ام

قصر آیــینه نـشـــان شـــد قفـــس باطن من

مثل تالار فلـــــــــق پنجــره باران شــــــــده ام

دامن افشان به سراشیب جهان پا زده ام

سنگ پران به در خانه ی شیطان شده ام

درد انســـانی انســـان به دلم پنجه کـــشید

باورم شد که مسلمانِ مسلمان شده ام

ناهید یوسفی



ناهید یوسفیسردرد پایتختهر کس به طریقی دل ما می شکندبی دریاییگل ها به هوش نمی آیند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید