بازی می کنی
فیگورت
در دیدرس همگان
یکی از ابروانت رو به بالا
چشمانت گاهی تنگ
و هر از گاهی
درشت و
متحیر
پایت
کوبنده بر زمین
دستت
رها در هوا
نبضت آرام، عصبانی
صدایت مواج و توفانی
لحنت ابری و بارانی
و گاهی نسیمآهنگ
****
بازی می کنی پشت میز امضا
سر قرار
روی صندلی انتظار
اما
به بازی گرفته نمیشوی
****
و باز بازی می کنی
تماشاگران
در میدان معاش
در کارزار روزگار
گرفتارند و حواسشان
به تو نیست
****
تو مانده ای
با اجراهای تکراری و صندلی های خالی
دیگر چرا بازی می کنی؟
ناهید یوسفی