? مسخره است که آدم را بعد از مرگ دفن میکنند و بعد نامش را بر سنگ قبر مینویسند.
آدمها همدیگر را دفن میکنند چون نمیتوانند جسد همنوعشان را که در حال فساد است ببینند.
گویی آدم از مواجههی صریح با مرگ و دیدن منظره ی گندیدن نعش میترسد(از آیندهی خودش میترسد).
و فراموشی برای انسان یک کابوس است, به همین دلیل نامی بر سنگ قبری به جا میگذارد, مبادا که فراموش کند یا فراموش شود.
?مسخرهتر از دفن کردن, سوزاندن جسد است.
راحتتر از این نمیشود از شرّ ترس و آیندهی حتمی خلاص شد.
◀گمان میکنم از هفت هزار سال پیش که انسان اولین قبرستان را ساخت, در واقع فاصلهی مکانیاش با مرگ را بیشتر کرد و حالا بشر هرچه بیشتر با زندگی و لذت آشنا میشود, بیشتر از مرگ میهراسد, تا جایی که تمامیت مفهوم مرگ را از زندگی زدوده است.(مدام میگویند فکر کردن به مرگ اشتباه است ولی نمیگویند چرا)
این روزها مرگ دیگر امری "فلسفی_معنوی" نیست که چیزی برای پرداختن داشته باشد, بلکه به موضوعی پزشکی تبدیل شده و فرایندش نیز در جایی به نام بیمارستان اتفاق میافتد.
من ولی این بیگانگی و انزوای پایانی را نمیخواهم.
من حسرت میخورم به مرگ انکیدو که فساد جسدش را گیلگمش دید و روزها و شبها بر او گریست(شاید اگر ما هم گندیدن جسد عزیزانمان را میدیدیم مثل پادشاه شهر اوروک وحشتزده به دنبال زندگی جاودانی جهان را طی میکردیم).
?شخصاً دوست دارم مرگ در خانه ام جایی داشته باشد و هیچوقت فراموشش نکنم.
دوست دارم زمان مرگم را حس کنم, با عزیزانم یکی یکی خداحافظی کنم و بعد بگویند "فلانی واقعا مُرد". دوست دارم آخرین تنفسم را با چشمان خود و از فاصلهای چند سانتیمتری ببینند تا مرگ را بی آنکه مرده باشند لمس کنند, نه اینکه در لحظههای پایانی ام بشنوم که پرستار غریبهای کنار تختم پچ پچ کنان به همکارش میگوید: "این کیس دیگه تمومه, اکسپایر شده".