اینجا گوشه ی دنجی است برای نوشتنِ من، گوشه ای که هروقت دلم از دنیا و اهل دنیا گرفت به آن پناه می برم، گوشه ای که هروقت خوشحالی یا ناراحتی از دلم سرازیر شد به آن پناه میبرم، نوشتن، پناه من است، کلمات روی کاغذ خون من هستند که از انگشتم می چکد، می نویسم که بماند به یادگار برای روزهایی که برمی گردم و دوباره آن ها را می خوانم و به خودم میخندم، برای روزهایی در آینده که دنبال دخترکِ کوچکِ معمولیِ درونم می گردم و بین نوشته هایم پیدایش میکنم، احساساتم، عشق هایم و لبخند هایم را میان نوشته هایم پیدا خواهم کرد، نمیخواهم عشقم را باد با خود ببرد، دلم می خواهد کلماتم به جا بماند، احساساتم به جا بماند، خودم خوب میدانم که بعضی از نوشته هایم تاثیر گرفته از کتاب ها و مطالب دیگری است که خوانده ام، و بعضی دیگر بکر تر هستند و مستقیما از قلبم به قلم آورده شده اند، اما ملالی نیست، من ادعای خوب نوشتن ندارم، فقط میخواهم ردی هرچند کوچک از سال های زندگی ام برایم باقی بماند، آب باریکه ای از گذشته برای آینده ام.
من نخ های گره خورده و در هم پیچیده ی مغزم را با نوشتن باز میکنم، کلمات، گره ها را یک به یک، با صبر و حوصله باز می کنند، با نوشتن از نخ های باز شده شال گردنی می بافم، گرم و صمیمی، برای روز هایی که روزگار باد سرد و غمگینش را به رخم می کشد، من پیچیده در شال گردن زیبایم پناه میگیرم و به روزهای قشنگ تر و پر امید تر می اندیشم.