Strava to Virgool
معلوم نیست هنوز پاییزه یا زمستون شد بلاخره! حالا هرچی، میریم سراغ قسمت چهلوچهارم شاهنامه. در قسمت قبل دیدیم که چطو طوس یک تنه سپاه ایران رو به گا داد! نشستن شب مست کردن، سپاه توران هم ریخت همهشونو کشت و عقبنشینی و سربازهای ایران رفتن پیش گودرز که تو یه فکری بردار، اونم نامه نوشت به کیخسرو. حالا کیخسرو تصمیم گرفته طوس رو برداره، یکی دیگه رو جاش بذاره.
کیخسرو یه دبیر میاره میگه بنویس به نام خداوند خورشید و ماه و میگه مرگ پدرم کم بود، حالا به لطف طوس مرگ برادر هم اضافه شد. معلوم نیست ما این سپاهمون رو به دوست دادیم یا دشمن! به کی نامه میده؟! به فریبرز، که باشه پسر کاووسشاه. میگه برو طوس رو برگردون پیش من. پرچم کاویانی رو خودت بگیر دست. مست نکنین! شب بیدار باشین. فعلاً جنگ رو ادامه نده تا مجروحین سپاه درست بشن. گیو و گودرز هم کمکت میدن.
نامهرسان میرسه، همه گندههای سپاه جمع میشن، نامه خونده میشه. فریبرز میشه سپهسالار، طوس هم پرچم رو میاره، با احترام و رضایت تحویل میده. و برمیگرده پیش کیخسرو. پیش کیخسرو احترام میذاره، کیخسرو نگاش هم که نمیکنه هیچ، میبندتش به فحش و قشنگ قهوهایش میکنه، خار و خفیفش میکنه جلوی جمع، که مگه نگفتم از راه کلات و جَرَم نرو که یه برادری من اونجا دارم، رفتی و داغش به دلم گذاشتی، بعد هم مست کردی کل سپاه رو به گا دادی. تو جات توی دیوونهخونهست با قل و زنجیر. به دو دلیل نمیکشمت، یک اینکه از نژاد منوچری، دو اینکه ریشت سفیده. دستور میده ببرنش، قل و زنجیر.
فریبرز حالا سپهبده، رهّام، پسر گودرز، رو میفرسته پیش پیران، سپهبد سپاه توران، که بهش بگو این چه کاری بود کردی؟! شبیخون زدن خیلی نامردیه، تو پهلوانی، راهش اینه رو در رو بجنگیم. حالا بگو جنگ کنیم یا درنگ کنیم، یعنی آتشبس... رهام هم میره به پیران میگه، پیران جواب میده که خب جنگ رو که اصلاً شما شروع کردین، افتادین توی مرز همه جا رو به آتش کشیدین و همه رو کشتین، ما که جنگی نداشتیم. حالا اگه مهلت میخواین من حرفی ندارم. یکماه من حمله نمیکنم بعدش با شمشیر در خدمتتون هستم و یه هدیه همراه رهام میکنه و رهام میره جواب رو به فریبرز منتقل میکنه. فریبرز هم میگه هاااا، خوب شد.
زخم همه رو درمان میکنن. افراد جدید آماده میکنن و سر یکماه باز بر کوس جنگ میکوبن و دو طرف میوفتن به جون هم، سر و صدا، خاک و دولخ، خون و خونریزی. یه پشه میخواسته بره نونوایی، نمیتونسته رد بشه! راست سپاه ایران گیو همه رو پاره میکرد، چپ اَشکـَش، قلب سپاه هم فریبرز. گیو میزنه به سپاه توران، نهصد نفر از تخم پیران رو میکشه، میرسه به پیران. لهاک و فرشیدوَرد، از سپاه توران، میریزن سر گیو، اول تیر کمون، بعد هم گرز و شمشیر. ولی فایده نداره.
هومان به فرشیدورد میگه اینطوری فایده نداره، این گیو و خاندانش خیلی یلن، ما باید بزنیم به قلب سپاه که فریبرزه، هم ضعیفتره، هم پرچم دستشه. همین کار رو هم میکنن و موفق ظاهر میشن. فریبرز میبینه الان زرتش قمصور میشه، فلنگ رو میبنده به سمت کوه. اوضاع سپاه ایران وخیمه، همه یا مردهن یا دارن فرار میکنن. گودرز نگاه میکنه پشتسرش میبینه، درفش کاویانی سر جاش نیست. میاد عقبنشینی کنه که پسرش، گیو، بهش میگه، ای وای چطو؟! آبروی خاندانمون میره، تن گـَشواد توی گور میلرزه، ما اگه رو در رو بمیریم بهتر از اونه که دشمن پشتمون رو ببینه.
بقیه پهلوونا هم میان، گرازه، گـُستَهم، پَرته، زنگه، سوگند میخورن که عقبنشینی نکنن. گودرز به نوهی خودش، بیژن، میگه برو دنبال درفش کاویانی. یا درفش رو بیار، یا درفش رو همراه فریبرز، سپاه بدون درفش نمیجنگه، به معنی شکست سپاهه. آخه همگی میدونید، درفش چون بلند و بزرگه، از دور دیده میشه، توی خاک و خون معلوم میشه و روحیهی سپاه به اونه، واسه همین میگن، پرچم نباید پایین بیاد. باید همیشه بالا باشه. بیژن هم که آشنا هستید به روحیاتش. میره به فریبرز که سپهبد سپاهه با لحن بدی میگه ترسیدی رفتی عقب، یالا پرچم رو بده که فریبرز میگه برو بچه، من از شاه دستور دارم، تو کیباشی که بیژن شمشیر میکشه پرچم رو با یه ضربه نصف میکنه، نصفه رو میقاپه و میبره!
هومان میبینه عه، پرچم ایران باز پیدا شد همگی حمله میکنن بهسمت پرچم که همون بیژن باشه. بیژن هم دلاورانه دفاع میکنه، تیر بارونشون میکنه نمیذاره پرچم بیوفته. سپاه ایران میگه باید حمله کنیم تاج و گاه دشمن رو تصاحب کنیم که یهو توی اون اوضاع کیشمیشی میزنن پسر کاووسشاه رو میکشن! کی؟! گویا کاووس یه پسر دیگه هم داشته که معرفیش همزمان شده با مرگش! اسمش ریونیزه. میوفته و کلاه خاندان پادشاهی هم سرشه، میوفته.
گیو داد میزنه که اوف ددم هی! عزراییل با مرگ بچههای کاووس هتریک کرد، سیاوش و فَرود و الآنم ریونیز. حداقل بجنبین تاجش تاراج نشه که پیران میشنوه. حالا دوتا سپاه حمله میکنن که تاج رو پقاپن، یه وضعیت شیر تو شیری این بکـُش، اون بکـُش که یهو بهرام با نوک نیزه تاج رو بلند میکنه و فک همه میوفته. این از اون صحنههاییه که هنوز که هنوزه فک بعضیا اشتباهیه و همهش سر اون ماجراست که بعد از تولید مثل دیگه بچههاشون فک عوضی دارن، البته اینکه با نظریه داروین در تناقضه مشکل من نیست! تخت کاووس پرواز میکرد هیچی نگفتین، حالا داروین داروین میکنین؟! ول کنید بابا الآن تاج داره نوک نیزه توی هوا میره، ببینیم چی میخواد بشه... .
از کل خاندان گودرز فقط هشت نفر زنده موند، از تخم گیو هم بیست و پنج تا، خاندان کاووس هشتاد تاشون زنده موندن که یه تار موی ریونیز میارزید به کلشون. از پیران نهصد نفر یهجا گیو کشت، از افراسیاب سیصدتا کشتهشد، یعنی خسارت جنگ خیلی بالا بود برای هردو طرف. ولی شکست با ایرانیان بود، جوری که حتی فرصت نکردن کشتهها رو بردارن. زود تند سریع عقبنشینی کردن. گـُستهم اسبش تلف شد، داشت پیاده میدوعید که یهو بیژن میرسه و میگه رفیق، بپر بالا. نکتهش هم اینه که، یادتونه که بیژن در قسمتهای قبل رفت از این گستهم اسب قرض کرد برای کشتن فَرود، الان انگار داره جبران میکنه.
در قسمت بعد قراره یه داستان کوتاه راجعبه یکی از همین شخصیتها بشنویم که یه اتفاقی براش میوفته و از اتفاقات عجیب و مرموزه شاهنامهست و بُعدهای روانشناسی و فلسفی خاصی داره توش. پس تا قسمت بعد بای.