نیر بانو
نیر بانو
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

خاطرات کودکی (خانه قدیمی)

روزی بود و روزگاری این عکس روی پله سنگی اولین خانه پدریم گرفته شد، خانه‌ای که رشد اصلیم در آنجا بود
در آن بدنیا آمدم، زبان باز کردم، راه رفتم، عشق و علاقه را تجربه کردم و اولین بازی کودکانه را درحیاط آن خانه آموختم.
خونه‌ای با یه ایوان بزرگ و درها و پنجره‌های چوبی و یه حیاط سنگ فرش بزرگ که انواع درخت میوه و گل در آن یافت می‌شد تقریبا تا سه سال و نیم تو این خونه زندگی کردم و جز یه خاطره کم رنگ چیزی‌ ازش به‌خاطر ندارم چون بعد به خانه جدید رفتیم یادمه تو حیاط همین خانه ،درخت شاه بلوط داشتیم و ما بچه‌ها میوه شاه‌بلوط که درون یه محافظ تیغ دار بود را زیر پا لگد میکردیم تا شاه بلوط ازش دربیاد این هم یه نوع بازی برای ما بچه ها بود.
ما شش بچه توی عکس تو همین خونه دنیا اومدیم ردیف سمت راست توی عکس از بالا به پایین برادر بزرگم که چهار سال پیش ماه بهمن به طور ناگهانی فوت شد و بعد خواهرم که در شش سالگی براثر بیماری منیژیت فوت شد و بعد خودم که معرف حضور هستم البته توی چهار سالگی بر اثر یه بیماری سخت تا دم دنیای باقی شتافتم ولی تقدیرنبود و برگشتم?
سمت چپ عکس از بالا به پایین خال‌ دخترعموها و خال پسرعمو زنده یاد هادی که درسن بیست سالگی بنا به جبر روزگار ناکام شد.
همونجور که در پست قبلی ذکرکردم خانواده ما و عموجان برای زندگی یک خانه را انتخاب کرده بودند. ما با هم سر یک سفره غذا می‌خوردیم، در شادی و غم‌های هم شریک بودیم و فقط اتاق خواب‌های ما از هم جدا بود.
پدرهای ما با هم مغازه داشتن و مادرهای ما هم در کنار خانه داری ، خیاطی و بافتنی می‌کردن، کارهای خانه هم بین مادرها تقسیم شده بود، یه روز مادرم آشپزی می‌کرد و خال زن عموجان تمیزی میکرد و روز دیگه برعکس. روابط خوبی با همه ی همسایگان و فامیل داشتیم و در خونه ما به‌روی همه باز بود. خلاصه قصه زندگی، همین جور ادامه داشت، تا بزرگ شدیم و هرکدام به دنبال سرنوشتی رفتیم.

یادمه خیلی کوچک بودم که بروی سنگفرش حیاط همین خانه افتادم و دستم آسیب دید، عمه جان که در همسایگی ما زندگی می‌کرد ، به خانه ما آمد و دید که من گریانم و دستم را نمی‌تونم تکون بدم ، نوازشم کرد و گفت الان برات درست میکنم سریع یه کم برنج برداشت و به شکل کته نیم پز کرد (کال پله ) و داغ داغ روی پارچه تمیز ریخت و زردچوبه ی فراوان رویش ریخت و روی آرنجم بست، آنقدر داغ بود که صدای جیغم به عرش رسید و فکرکنم آن گوشت کمی که روی دست‌های کوچک و ضعیف من کشیده شده بود براثر طبابت عمه جان پخت و برشته شد ولی طبابت (گیله تجربه) عمه خانم افاقه کرد و دستم خوب شد?

خاطرهداستاندلنوشتهزندگی
حال همه ما خوب است ولی تو باور نکن ⁦♥️⁩
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید