ویرگول
ورودثبت نام
nazanin Shahsiah
nazanin Shahsiah
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

بیابان تاتارها

بیابان تاتارها رمان ایتالیایی‌ست نوشته دینو بوتزاتی که توسط سروش حبیبی ترجمه شده، این ترجمه با نشر کتاب خورشید منتشر شده است.

بیابان تاتارها را با شوقی می‌خواندم که گفتی معشوقی در راه دارم. در آشفتگیِ نوشتنِ پایان نامه و اجاره کردنِ خانه در تهران، شب‌ها با نگاهی حسرت‌وار به کتاب، به امید پیدا کردن وقت مناسبی برای دوباره دست گرفتن این رمان، می‌خوابیدم. بعد از ماه‌ها، کتابِ زخمی شده را از سر گرفتم و خواندم. غروب دوشنبه‌ای که تعطیل بود و من درخانه تنها بودم، آخرین صفحه را تمام کردم. حین خواندن نیز کاغذی داشتم و گه‌گداری چیزکی می‌نوشتم که در پایان یکپارچه‌شان کنم.

اما از داستان برایتان بگویم؛ بیابان تاتارها یک رمان ادبیات مدرن است که محوری تراژیک دارد. تراژدی‌ای که به طور مشخص معطوف به درون فرد است. نگارش ادیبانۀ این رمان خصوصاً با ترجمۀ خوب حبیبی، لذت خواندن را به سر حد خودش می‌رساند. حظ ادبی در این رمان چنان است که کلمه به کلمه‌ی داستان را گویی با همه‌ی گوش‌ها می‌شنوی. رمان غرق تصویر است اما فی‌الواقع جایی که داستان در آن جریان دارد، جایی ساده و بی آب و رنگ است. همچنان این جایگاه برای فنِ ترجمه خوب محفوظ است که توانسته ما را با عمق داستان همراه کند.

نویسنده همچون یک کارگردانی خوش‌فکر جلوتر از پیشامدِ اصلیِ داستان، نشانه‌هایی از اتفاق بعدی را نم‌نم وارد داستان می‌کند. بعد از گذشت چند پاراگراف، خواننده خود را در پایانِ رخدادِ اتفاق افتاده، می‌یابد!
همانطور که داستایفسکی در رمانش از کوتاه‌ترین دیالوگِ شخصیت‌های داستانش نمی‌گذرد، بوتزاتی نیز تمام تصاویر دیده و نادیده‌ی داستان را تعریف می‌کند. او با وصفِ توصیف‌ناپذیرش خواننده را به تماشا وا می‌دارد. تقارب دیالوگ‌های درونْ فردیِ این رمان، با انسان حاضر در عصر مدرن _که خودِ ما باشیم _ قابل توجه و حتی قابل بررسی است.

همین چند سال پیش بود، زمانی که رنج بسیاری را در دلم بالا و پایین می‌کردم متوجه شدم علی‌رغم تلاش اطرافیانم برای همدلی و دلجویی، هیچ شدت رنج التیام پیدا نمی‌کند. آنجا بود که به درستی فهمیدم انسان، تنهاست. همچون تعریفی نیز بوتزاتی از حال درونیِ دروگو (شخصیت اصلی داستان) دارد وقتی که باخود و رنج‌های خود کلنجار می‌رود:

«رفته رفته اطمینانش سست می‌شد. وقتی تنهایی، و کسی را برای رازگویی نداری، حفظ یقین آسان نیست. درست در همین هنگام بود که دروگو دریافت که انسان‌ها چقدر از هم جدا افتاده‌اند و با وجود محبتی که ممکن است نسبت به‌هم داشته باشند تا چه پایه از هم دورند. پی برد به اینکه اگر انسان رنج ببرد، رنجش از آن خود اوست و هیچ کس نمی‌تواند بار رنج را ولو اندکی از دل او بیرون برد. دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی‌قرارش، نمی‌تواند از درد او درد بکشد و علت تنهایی انسان همین است.» (بیابان تاتارها، صفحه 212)

رمانادبیاتانسان مدرنسروش حبیبیدینو بوتزاتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید