همانطور که زیر سنگ پناه گرفته بودم، چشمم به پیله پروانهای افتاد که زیر آن صخره قرار داشت. هوا کم کم در حال سرد شدن بود. بیشتر از این که به فکر خودم باشم به اون پیله فکر میکردم که به لبه صخره چسبیده بود و با هر بادی به اطراف تکان میخورد. به یاد نوشتهای افتادم که در رابطه با پروانه شدن کرم ابریشم و گرم کردن پیله توسط یک فرد بود.
دهانم را نزدیک پیله آوردم و شروع کردم به ها کردم و گرم نگهداشتن پیله تا به خاطره سرما از بین نره!
باران قطع شده بود و زمان حرکت به سمت همان راه وسط جنگل بود. با پیله دوست داشتنی خداحافظی کردم و به راهم ادامه دادم. وسط راه یک رود خانه بود. از رودخانه چه چیزهایی میشد یاد گرفت. رودخانه از کنار درختان و مناظر زیبا عبور میکند از دیدن آنها لذت میبرد اما هیچ وقت توقف نمیکند. به راه خود ادامه میدهد. و این عدم وابستگی است که باعث شده تا به همه چیز و همه جا برسد.
در ادامه راه دامنه یک کوه مشخص است که یک آهو با بچهاش مشغول بازی است. تمام توجه آهو مادر به بچهاش است تا ازش مراقبت کند و وظیفه مادری خود را به نحو احسنت انجام دهد. حس بین آن دو توصیف ناپذیر است.
تا فردا و قسمتی دیگر، خدانگهدار.