ویرگول
ورودثبت نام
نازین جعفرخواه
نازین جعفرخواه
خواندن ۱ دقیقه·۷ ماه پیش

میشه برگشت؟

رو مبلِ تک نفره و آفتاب‌گرفتهٔ زاویهٔ هال، کز کردم و عریض شدم.

ساقِ دستامو رو کوسَن‌های وا رفته، رَوون کردم و پَسِ سَرمو چسبوندم به سینهٔ دیوار.

غم، تو رگام گازِشو گرفته بود و از خستگی سبقت می‌گرفت.

آفتاب از پشتِ پردهٔ ولنگار و شلخته، به سرامیک رسیده بود. ذرات ریز گرد و غبار هم، تو سینه کش پرتوهای نور، می‌رقصیدن.

یهو کِشتیِ لبخند، رو لبام پهلو گرفت. آخه بچه که بودم و قدم یه کف دست بود، وقتی آفتاب به کف اتاقِ سه در چهار می‌رسید،نیمچه دستامو پیاله می‌کردم و میخواستم اون ذرات رو تو مُشتم بگیرم.

دلم تشنه شد. دلم خواست فرمون رو بچرخونم و بزنم به جاده خاکیِ بچگیم. اما خیلی دیر شده. دیگه نمیتونم به اون دوران برسم...

حتی اگه سرپنجهٔ پامو تا ته بذارم رو پدال گاز و غیر مُجاز بِرونم!

،،

« از روزمرگی ها؟ »

دلنوشتهنویسندگیروزمرگیجاده بچگیطهران
دست نوشته ها : ? https://ble.ir/mojeze_nazin
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید