دلم میخواست امروز که در مسیرِ مترو، از کوچهٔ "قدیم" عبور میکردم،
کوچه ها تنگ شوند و ماشین ها پیکان و ژیان.
لباس هایم سارافونی چهارخانه شود با چارقدی گیلاسی.
در و همسایه، در کوچه و خیابان، در حال خوش و بش باشند و دست فروش ها لب جدول مشغول به بازارگرمی. گاری کِشی به مرکز خیابان برسد و با صدایی شیب دار بگوید: لبو بیا لبو! لبو داغه لبو...
یکهو توپی پلاستیکی به پایم بخورد. گروهی از پسربچهها با هیجان داد بزنند: خاله توپو بنداز!
دوست داشتم برگردم و ببینم به قدیم رسیدهام. دوست داشتم همه چیز به قبل برگردد.
به کوچهٔ "قدیم"
«از مشاهدات»