ویرگول
ورودثبت نام
نازلی دانشخواه
نازلی دانشخواه
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

انگار که یخ در ظهر تابستان

در فنجان های قهوه ام انگار می رویم و در تنم برگ های فراوانی از درون رشد می کنند
در فنجان های قهوه ام انگار می رویم و در تنم برگ های فراوانی از درون رشد می کنند


رقیق شده ام انگار که یخ را در نیمه ظهر تابستان کنار دریا روی شن بگذاری !.آب شده ام و زلالی ام همه پدیدار شده...

یک نوع آهسته روِش ،در من اتفاق افتاده، مثل اینکه یک پَر را در آسمان رها کنی چقدر ارام پیچ و تاب میخورد همانطور آرام اما پر پیچ و شکن...

آه آه

نرم شده ام در بهترین حالت از خودم با خودم هستم ...زمین و آسمان تبدیل به من شده اند..نرم ولطیف شده اند ..تمام گیاهان باغچه رشد عجیب آغاز کرده اند سریع و رونده!!

گلدان های اتاق هرروز برگ جدید میزنند


انگار در تنم برگ های فراوانی از درون در حال رشدند یک جور رویش آهسته و عجیب که گاهی عجیب ترین حس دنیا را بر می انگیزد درست مثل وقتی که در آب پریدم آنهم وسط دریا،مثل وقتی که روی یک تاب بلند که رو به یک دره بود نشستم و تاب خوردم و قلبم داشت از زیر خالی میشد و من سرم را به آسمان بردم تا دره را نبینم و فقط شاخه های تارک درخت بود که در آسمان می رقصید


مطمین هستم که همه این باران ها برای من می بارند امروز هم باران است مدام


خواب می بینم، خواب پیراهن های قدیمی را ،درست روی قرمز لاکی فرش پهن شده ،با یراق های زر دوز ،رنگش را نمیبینم ...قسمت هایی از خوابم سیاه و سفید شده اند باقی رنگی ...چند عدد جواهر قدیمی روی سینه پیراهن گذاشته اند ، مادربزرگم جوان است و یک نوزاد بور در آغوش دارد..یک رشته مروارید برایم می گذارد من هیچ وقت مروارید دوست نداشته ام مادربزرگم فقط گوشواره مروارید داشت او هم رشته مروارید را دوست نداشت...آرام پیراهن را بلند میکند سنگ جواهر معلق میشود به سوی من...

بادی در اتاق می پیچد ...من بیدار میشوم و در اتاق سیال میشوم


باران تابستان است


ظهر تابستاننازلی دانشخواه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید