نازلی دانشخواه·۲ سال پیشانگار که یخ در ظهر تابستانانگار در تنم برگ های فراوانی از درون درحال رشدند یک جور رویش آهسته که گاهی عجیب ترین حس دنیا را بر می انگیزد درست مثل وقتی که در آب پریدم
نازلی دانشخواه·۲ سال پیشآن درخت دودکش زمین بودكلمه هام پلنگ شدن،روياي ماه افتاده به سرشون!!زندگي رو خبر مي كنم بياد با هم بريم زير سقف آسمون مرگ رو مسخره كنيم!!
نازلی دانشخواه·۲ سال پیشرنج ذات عجیبی داردمن درک ِعمیقِ لایه های تحمل و قول و اراده را یکجا در درون کشیده ام و از کودکی ،ناگهان، به شوریده سری ِکهن ِآدمی افتادم.
نازلی دانشخواه·۳ سال پیشصدای خانهحرفي نيست ، قسمت هر كَس از دست هاي مقتدرِ نوازش، به قدر نازاوست،نه نيازش!!و من بر خلاف نامم نازك خيال ِناسازي بودم كه نياز داشت و ناز نه!!
نازلی دانشخواه·۳ سال پیشکمددیواریحالا كمد كوچك شده و من خيلي بزرگ. نميشود بروم داخل كمد و بنشينم در را ببندم و از إظهار فضل فاضلان در مورد آخرين ويروس جهان دور بمانم.
نازلی دانشخواه·۳ سال پیشکوچ آخر به حوالی تومن مسافر ِقديمي اين جاده مي مانم، تا كوچِ آخرم ، آن هم به حوالي تو...
نازلی دانشخواه·۳ سال پیشدست های واژه نویسدستهايم را دوست دارم براي بازي انگشتري كه در انگشت آخرم مانده براي تعجب تقدير ! براي لحظه چرخاندن زمان به رقص روزگار