مونس جان
رنج از جهانم گذر نمی کند، مسافریست که آمده و مانده است. رد نمی شود. عبور نمی کند...
در گذرگاه هر اتفاق، در زیستنی که نه در اختیار و نه در امکان من است، بودن تو، تنها ذرهای از شادمانیهاست. گر چه دوری و گرچه دلتنگی، امان می برد اما همان نور چشمانت برای ایستادن در پرتوی عاشقانهها کافیست. نسیم خوش دوستداشتنت، آن مهربانیهای زبانزدت، آن گوشه چشمیها، آن لبخند معجزهآسایت، نفس است و جان است و بر هر چه رنج فائق است و اکسیر زندگی...
مونس جان
پرم از نقص و کوتاهی، پرم از اندوهی که نمی دانم از کی و کجا در من چنان لانه کرده که قصد رفتنش نیست..
نمی دانم چه شد و چطور فرسودگی در جانم ریشه کرد و آن شور و شادابی را گرفت..
می دانم تا جهان هست و نفس، بودنت رمز من است برای زندگی.. برای ادامه و امید..
بودنت ای قشنگترین گوهر جهان، زیباترین هدیه هستیست...
نیلوفر ثانی
مرداد 1403