«زمانی که ده سال اولیه هجرت را سپری کردید و زنده و سالم پا به دهه دوم گذاشتید لایههای عمیقتری از مفهوم هجرت را تجربه خواهید کرد.» میتوان این جمله را سرسری نوشت و ساده از کنارش گذشت. یا برایش سری به نشانه تأیید تکان داد و کمی تامل کرد. میتوان جدیاش نگرفت و نامش را سانتیمانتالهای بیاساس گذاشت. و میتوان بیوقفه و بیسکنی، دوید و رنج برد، با کوله باری بر دوش به هر خاک سرک کشید و در پس هجرتهای متعدد پوست انداخت و درد تازهای را روایت کرد. «دردِ بیخویشتنی». آنچه در دهه دوم هجرت، آدمی را از آنچه که بوده و از آنچه که هر لحظه هست منفک میکند، دردِ بیخویشتنی ست. همان دردی که مفهوم خانه را در ذهن بشر از بین میبرد و به جایش واژهی پناهگاه را مینشاند. و انسان مهاجر در هر هجرت، پوست میاندازد، منِ جدیدی میزاید و از خود پیشیناش فاصله میگیرد. فرآیند خلق کردن و خلق شدن هردو در وجود انسان مهاجر رخ میدهد. از خودشزاده میشود. و در هر خلق تازه، رنجور و به خون خویش آغشته، بندناف گذشته را با مقراض فاصله میبرد، میدراند و تصاویری که از آخرین «خود»ش داشته خاموش و دور میشود. «من»های قبلی کوچکتر و بیگانهتر میشوند. شبیه سلولهای کوچک جنینی مرده به گذشتهها باز میگردند و فراموش میشوند. و بشر تازه کوله بارش را از زمین برمیدارد و به سوی پناهگاه تازهاش میدود.
پیش از اینها، زمانی که تنها معنای سادهی و عامیانه رنج را بلد بودم، در عالم خیال-واقعیت دیده بودم که آدمیزاد در دشت سبز بیانتهایی افتان و خیزان و کادِح به سوی پروردگارش میدود. و در میانهی رنج و مستی زندگی میکند. امروز تصویر دیگری در ذهن دارم. تصویر یهودی سرگردانی که در دشت بیانتهایی میچرخد و میرود و حافظهاش از خاطرهی خاک خالی ست. یهودی بیمنزل. کسی که بر هر خاکی مینشیند، صدایی فرمانش میدهد: راه برو! راه برو! کسی که نمیداند نفرین کدام مصلوب تاریخ بدرقهی راهش شده است. کسی که لایههای تاریک درونش را پرده پرده کنار میزند، در هر پناهگاه قدر آسودنی کوتاه بار بر زمین میگذارد و سپس در طلیعهی هر رفتنِ تازه کوله بارش را از خاک برمیدارد به سوی پناهگاه تازهاش میدود و میزاید و زاده میشود. و در بیخویشتنی غریبش غور میکند.
در دههی دوم هجرت میفهمید ثمرهی این انفکاک، از دست دادن دلبستگیها و وابستگیها، عدم اعتبار «من» و غربت درون است. شما دیگر خودتان نیستید، شما دیگر هیچ کس نیستید. شما در جهان بیرون و درون، تنها یک غریبهاید. یک بیخویشتن جدا افتاده. راوی دردهای پنهان.
این نوشته قبلا در وبسایت من منتشر شده است.