پیش یک استادی جلسه ای داشتم و گفتگو میکردیم 'اینجا صداش میکنم دکتر'، اون روز توی شرکتشون نیروی خدماتیشون نبود (دیدار خارج از ساعت کاری بود و فقط مدیر دفتر حضور داشت) بنابراین پذیرایی به عهده ی خود رییس دفتر بود... شخصا عاشق چایی نیستم ولی دوست دارم انواع چای رو تست کنم.
مدیر وارد اتاق شد و پرسید چای میل دارید؟ دکتر گفت بله بی زحمت، رو به من کرد و من مکثی کردم و گفتم تقریبا میل دارم گفتش متوجه منظورتون نمیشم. گفتم بزودی متوجه میشی...
خلاصه دکتر گفتن آقای بهکار ظاهرا فعلا میل ندارن. دکتر رو اصلاح کردم گفتم چرا میل دارم ولی الان که دارید میرید چای بیارید برای من چای نیارید! دکتر لبخندی بر چهره داشت و چهره ی مدیر دفتر متعجب!
چای رسید و روی میز دکتر گذاشته شد، بعدش گفتم پوزش بابت زحمت مضاعف، لطفا برای من هم یک استکان چای بیاورید... بازم چهره ی متعجبی داشت.
خب من آماده بودم توضیح بدم چرا اینطوری شد ولی درواقع کسی نپرسید هرکس به برداشت های خودش چنان ایمان داشت که نیازی به پرسش نداشت.
خلاصه با دکتر گرم بحث شدیم و اون روز فرصت نشد درموردش صحبت کنیم.
خلاصه هیچکس نپرسید چرا؟ و اون بزودی متوجه میشی هرگز اتفاق نیفتاد و تبدیل به این متن شد.
اما دلیل این کارم خیلی ساده بود، بخاطر این بود که بفهمم غلظت چایی که میارن در چه حده! اگر کمرنگه (اکثرا هست) بگم لطفا یک لیوان چای پررنگ برای من بیارید و اگر پررنگه فقط بگم چای بیارید. یک آزمون برای راحتی خودم چون من چای پررنگ رو دوست دارم تا کمی تلخی طعم چای رو حس کنم.
بعضی ها چای رو بصورت پیشفرض کمرنگ میریزن و بعضی پررنگ. میدونستم خدمات اونجا چای رو کمرنگ میریزه و باید بهش بگم پررنگ بریز تا مناسب باشه ولی نوع چای ریختن رییس دفتر رو نمیدونستم. در هر صورت دوبار رفت و آمد اتفاق می افتاد و با این دانش قبلی (و البته ایزوله در ذهن خودم) این دوبار رفت و آمد رو بهینه کردم.
شاید چیزهایی که گفتن در موردم مقداریش واقعی باشه ولی دلیلش چیز دیگری بود و این چیز دیگری رو هرگز کسی نپرسید و نمیپرسه!
فکر کنم بتونم صدها یا شاید هزاران اتفاق مشابه این رو تعریف کنم.
شاید یک چای ساده و یک صحبت ساده خیلی انالیز و اینهمه ماجرا نیاز نداشته باشه ولی در هر صورت تمام اتفاقات در طول روز پروسه های مختلف و دلایل متنوع شخصیتی و اجتماعی به همراه داره بد نیست بعضی وقت ها روی این روتین های هر روز تکرار شونده مکث کنیم و علت هارو بیابیم. معمولا نتایج جالب انگیزی خواهد شد!
من برای بار چند صدم به این جمله ی طلایی مولانا رسیدم که "هرکسی از ظن خود شد یار من" شاید این قضیه چای قابل تعمیم به همه چیز نباشه ولی حتما ده ها داستان و کلی شواهد هست که این مسئله تقریبا در تمام طول زندگی در تمام اجتماعات و گفتگو ها رخ میده. کسی از شما نخواهد پرسید دلیل کارتون رو، و انتظار اینکه باید خودشون بطور پیشفرض بدونن غلطه. اگر بخوام حتما به درس اخلاقی بگیرم برای خودم اینه که اگر دلیل کارت مهمه باید اونو اعلام کنی و منتظر پرسیده شدن از دیگران نباشی چون هر کس از ظن خودش برداشت میکنه.
چای رو پررنگ بخورید، بیشتر مزه میده :)