نیما بختیاری
نیما بختیاری
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

خدای جوجه ها کجاست ؟

جوجه یک روزه
جوجه یک روزه


خدای جوجه ها کجاست ؟


دیروز جوجه ای از درون تخم، سر بر آورده که هرگز روحش هم خبردار نیست که پدر و مادرش کجایند !


او در کنار جوجه های دیگر جیک جیک کنان زندگی می کند و در حین دانه خوردن بدنبال منشاء خلقت خویش می گردد.


جوجه با خود فکر می کند چطور شد که ناگهان چشم در یک تالار بزرگ می گشاید و خود را در میان خیل عظیم هم نوعانش می بیند .. ؟!


هم نوعان وی که بعضا" با رنگ های متفاوتی آفریده شده اند ، حرف های جیک جیکی ! زیادی می زنند و از هر دری سخن می گویند یکی در مورد خوراکشان یکی درمورد شیوه فرار از تالار تنگشان یکی میخواهد بداند چگونه آب و دان از آسمان می آید و آن دیگری کز کرده و فکورانه به تنهایی جوجه در تالار می اندیشد.


جوجه به هر زحمتی است عمر خود را سپری می کند و تمام هم غمش را برای کمک به همنوعانش می گذارد. سعی می کند به در راه ماندگان تالار کمک کند تا له نشوند زیر دست و پا ، سعی می کند دانه دیگران را ندزدد رنگ قهوه ای و سرخ برخی همسایه هایش را مسخره نکند و تا جایی که می تواند در مصرف آب صرفه جویی کند که مبادا کم بیاید و روزی همه آب ها تمام شود..


یکی از جوجه ها که بنظر می آید بر سرش تاج قرمز رنگ کوچکی جوانه زده می گوید که خدا را دیده است ، از وی خبر دارد ! و از دیگران می خواهد که آب و دان برایش بیاورند تا در ازای آن پرده از اسرار بگشاید..


جوجه ها جمع شدند تا او روی کپه سرگینی ، خطابه نماید و او چنین گفت :


ما همه از خداییم و به سوی او بر می گردیم ...


من نماینده ی او هستم و این تاج ولایت است که بر کله دارم و آن را نیز از لطف پروردگار می دانم.


یکی هیجان زده ی بیمناک گفت :


ما تورا بزرگ خود می دانیم ای مقدس حال بگو چگونه عمر را به بهترین نحو باید سپری کرد ؟


تاجدار نگاهی عاقل اندر سفیه کرد و گفت که باید پروردگار را اطاعت کنید روزو شب تزرع به درگاه بریم چراکه او آب و دان داده ما را و گر شکر نعمت نکنید پروردگار را ، دانه ها کم شده آبدان ها، خشک می شوند.


اما نترسید و پشت من باشید چراکه من ، اندک آبرویی نزد او دارم شفاعت می کنم هر جوجه ی تازه از تخم بیرون آمده را که با من و ولایت جوجه ای ام بیعت کند.

پروردگار گفته مرا فردا می فرستد دستی که مارا به دنیای زیبایی ببرد که در آن رود هایی از آب زلال ، روان است که در ساحل اش دانه هایی لذیذ و خوش خوراک از بهترین طعام ها گسترانیده شده است...


جوجه ها فوج فوج جیک جیک کنان غرق در غلیان احساسات و در ازدحام شلوغی خودشان پیروزمندانه جلوی جایگاه سرگینی ، رژه رفتند و تاج قرمز، لبخند زنان بال ها گشوده با غرور سلطانی تماشا می کرد.


فردا شد ...


بالاخره آن دست آمد


جوجه ها متحیرانه آسمان تالار را نگاه می کردند و جیک شان در نمی آمد


دست بزرگ اول تاج قرمز را برداشت سپس دیگران را و در آخر همه اهالی در سبد هایی جمع شده و بسوی نور می رفتند...


جوجه ناگهان هوشیار شد دید از تالار بیرون آمده و با دیگران بسمت آسمان برده می شود ...


دست کارگران جوجه های یک روزه را از تالار مرغداری و از کنار دستگاههای جوجه کشی به داخل جعبه های سوراخ دار برده و سپس همه جوجه رنگی ها با جعبه هاشان بر روی طبقات کانتینر یه کامیون مخصوص حمل دام و طیور قرار گرفتند.


صدای همهمه ی جیک هاشان همجا پیچیده شد و میدیدند که چطور با سرعت سرسام آوری بسمت دنیای دگر می شتابند حتی در مسیر از کنار دریا گذشتند.


صدا های گنگ ، عجیب و ترسناکی می آمد که می گفتند :


این جوجه ها قرار بود یکروزه باشه الان یک هفته بیشتر شده

آره ولی حیف شدند

این بحران اقتصادی لعنتی چاره ای برامون نزاشته جز اینکه معدومشون کنیم


آخه میدونی جوجه خروس ها داشتند کم کم تاژ درمیاوردند دیگه صرفه مالی نداشت واسه ریس


حالا کجا باید ببریمشون

نمیدونم میگن پشت قبرستون شهر یه جایی هست که اونجا میشه زیر خاک معدومشون کرد.


جوجه در حالی که هنوز در حیرت و گمراهی و گنگی بود با دیگر هم تالاری هایش در اعماق ظلمات آرام آرام چشم فرو بست و دیگر هرگز جیکش در نیامد ...



صدا گفت راستی ریس گفته :


آبدان ها را تمیز کنید محموله ی دانه ها رسیده است.

بعد ظهر تخم های جدیدی میرسد هاا !

بله همچیز آماده است به ریس بگو حقوقمان را کی می دهد ؟؟




" واقعیت دنیا چیست " را از اینجا بخوانید"
" شیطان درونتان را رها کنید " از اینجا .


ادبیاتقصهداستاننقدعلوم انسانی
مدیرعامل شرکت کیتو تکنولوژی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید