کسی که عاشق چیزی است، کسی است که عمیقاً میداند چقدر فاقد آن است؛ بنابراین میداند که چقدر به آن نیازمند است.
جملات بالا از کتاب آرامش نوشتهی نویسنده و فیلسوف صاحبنام، آلن دوباتن نقل شده که به تازگی مطالعهاش رو به پایان رسوندم. با این که کتاب نسبتاً جمع و جوری بود (حدود 150 صفحه) ولی تموم کردنش نزدیک به یک ماه از من زمان برد!
از اونجایی که قبلاً یادداشتهایی درباره کتابهای روانشناسی منتشر کردهام (از جمله کتاب فرضیه خوشبختی) تمایل دارم این نکته رو گوشزد کنم که:
من خودم رو در زمینه خوشبختی، آرامش و مفاهیم ارزشمند دیگه همچون کسی میدونم که در مسیر کوه، محو تماشای قلّه شده و دلش میخواد بقیه رو هم در تماشای این منظره شریک کنه. پس با من همراه باشید!
اسپویل: در فصل پایانی، نویسندهی کتاب تاکید میکنه که دستیابی به آرامش مطلق ممکن نیست، چون که ما انسانها:
پس سوال اینجاست که با این همه ایراد در طراحی سیستم، چه میتوان کرد؟ و این چیزیه که کتاب آرامش بهش پرداخته.
شاید اگه بخوایم کتاب آرامش رو در یک کلمه خلاصه کنیم (که البته خلاصه کردن یک کتاب در چند صفحه هم شاید کار درستی نباشه، چه برسه به یک کلمه!) اما به هر حال خروجی کار ما واژهی پذیرش خواهد بود. اجازه بدین فصلهای کتاب رو با این محوریت نام ببرم:
فصل یک، روابط: چه روابط عاشقانه، چه روابط خانوادگی، باید این موضوع رو پذیرفت که دیگران، خودِ ما نیستند و مجموعهای از باورها، رفتارها و علائق منحصر به فرد خودشون رو دارن. البته پذیرشِ تنها کافی نیست و نویسنده تلاش برای حل تعارضات رو ارزشمند میدونه:
جملات طنزآلودِ زیادی مشابه جملات بالا در کتاب هست که خوندن متن رو لذتبخش میکنه و همچنین دریچهای هست به چالشهای زندگیِ روزمره در مغربزمین!
فصل دو، افراد دیگر: چه یک گارسون که روی لپتاپ نوی ما نوشیدنی ریخته، چه یک کارمندِ بیحوصله که کار ما رو زودتر راه نمیاندازه و بسیاری رفتارهای دیگر، همگی این پتانسیل رو دارن که آرامش ما رو به هم بزنن. یکی از پیشنهادهایی که کتاب در این زمینه ارائه میده، یک شیوهی خاص از آموزشه:
ما باید در موضوعی تخصصِ آموزش دادن داشته باشیم که موضوعی حیاتی اما عجیب و غریب است: من چه کسی هستم و به چه چیزهایی اهمیت میدهم. اما ما در بسیاری از زمینهها از روی برنامهی آموزشی میگذریم و مستقیم به مرحلهی تنبیه میرویم.
با این حال، باید بپذیریم که آموزش دادن ما قرار نیست همیشه موثر باشد، و همه شاگردان کلاس نمره قبولی نمیگیرن.
فصل سه، کار: این فصل رو من خیلی دوس داشتم و اگه تنها یه فصل از کتاب رو بخوام بازنشر بدم همین فصله.
همین چند جملهی زیر رو دربارهی آرامشی که فرآیند تصمیمگیری شغلی حداقل یک بار از ما دزدیده بخونید:
همچنین نویسنده جنبههای متنوع دیگهای از پذیرش ابهام و دشواریهای محیط کاری و ارتباطات با همکاران رو مطرح میکنه.
فصل چهار: سرچشمههای آرامش: در حالی که فصلهای قبل به مهندسی مدل ذهنی اختصاص یافته بود، این فصل رویکرد داده-محور رو در پیش میگیره و به مهندسی دادههای ورودی به ذهن میپردازه. البته این برداشت من به عنوان یک مهندس هوش مصنوعیه و جناب آلن دوباتن خودش ماجرا رو اینگونه باز کرده:
نویسنده پنج سرچشمهی آرامش که هر یک به نوعی بر ناخودآگاه ما تاثیر میذارن رو معرفی میکنه: نگاه، صدا، مکان، زمان و لمس.
اجازه بدین که دیگه به شرح موارد بالا نپردازم و فقط این ابراز امیدواری - یا بهتره بگم پیشبینی - رو داشته باشم که در آینده فناوریهایی همچون هوش مصنوعی، واقعیت افزوده/مجازی و متاورس نقش موثری در فرآیند دستیابی به آرامش ایفا کنن.