انجمن رمان فور در سال 99 تاسیس گشته و با ارائه انواع خدمات در پی کمک به نویسندگان جوان ایرانی و ارتقای سطح و کیفیت بخش کوچکی از دنیای کتاب های ایرانی است. http://novelfor.ir/
آواز چکمههایش بر طلسم خاموشی شب طنین میاندازد و بوی شکار از کنار گوشهایش چون بادی میوزد. خنجری که لابهلای انگشتانش جاگرفته و چشمانی که عمیق در پی شکار میچرخد. عشق بیفرجامی که از ارتفاع چشمانش به پستترین نقطه قلبش سقوط میکند و اینجا نقطهی آغاز نفرتیست که از عشق ناسنجیده دختر بر قلب شکارچی رخنه کرده است.
و در اختتام این سرگرمی تمسخروار مردیست که در دل شب به دنبال شکار نوک خنجرش را لمس میکند. اینجا فقط ترس حکومت میکند، ترس از شکارچی!
پ.ن: این رمان مقدمهی جنایتیست که بدست شکارچی آغاز شده و پس از پایان این جلد رمان اصلی استارت خواهد خورد. همچنین جلد دوم این اثر «اپیزود آخر» میباشد.
☆مقدمه☆
کلید را در جمجمه ام بچرخان و داخل شو!
به آغوش اعصابم بیا!
در تاریکی سرم بنشین، اتاق را بگرد
و هرچه را که سالهاست پنهان کردهام، از دهانم بیرون بریز…
پرده را کنار بزن، چشمها را بشکن و
متن را در نقطهای که اسیر شده آزاد بکن…
گروس عبدالملکیان
☆بخشی از رمان☆
طنین گامهای محکم و استوارش تمام نگاههای کنجکاو آنسو را به خود دوک زده بود.
گویی صلابت آهنی به مانند جوی طلای در کل جسم و افکارش جریان یافته بود.
زهرخندی که گوشهی لبش میدرخشید، عجیب در تهچهرهی بیرمق و در عین حال پرصلابتش نشسته بود. رخ سردش گویا از تنفر عمیقنمایی که در انتهای وجودش خاک میخورد، منجمد گشته بود!
وارد ساختمان بانک شد و مسیرش را به سمت اتاق مدیریت کج نمود. سری به نماد ادب برای منشی تکان داد. ثانیهای کنار میز منشی توقف نمود.
– با آقای توفیقی یه ملاقات داشتم!
-شما آقای هدایت هستید؟
نگاهی به ساعت مچ دستش انداخت و سپس رو به دخترک ریزنقش پشت میز گفت:
انجمن رمان فور در سال 99 تاسیس گشته و با ارائه انواع خدمات در پی کمک به نویسندگان جوان ایرانی و ارتقای سطح و کیفیت بخش کوچکی از دنیای کتاب های ایرانی است.