اگر در جریان نقطه باشید (هرچند که به نظر میرسد نباشید (و باز هرچند که با گفتن اینها حس کنید از کمبود اعتمادبهنفس رنج میبرم (و دوباره باز هرچند که در واقع تمامِ این توضیحات را دادم تا به هر شکل شما را به خواندن نقطهی قبل و اطلاع پیدا کردن از نقطه وادارم).).)، باید خدمتتان عرض کنم که این دونقطه است. بگذریم، لابد میدانید که از نقطه به عنوان چیزی سخن گفتیم که در عین بیمفهومی و بیارزشی و مبهمی، سرشار است از معانی (اگر نمیدانید لطفاً جهلِ خویش را با خواندن نقطهی قبل برطرف کنید [وی را بهخاطرِ توهین به سرشتِ پاکِ آدمی، با الگوبرداری از بلبشویِ رخ داده بر سرِ قضیهی امیرحسین میراسماعیلی اعدام میکنند].).
حالا قرار است راجعبه این تناقضِ پیش آمده بحث کنیم. البته بحث کنیم غلط است. چراکه اینجا تنها من نظراتم را مینویسم و به خورد شماها میدهم. البته این میتوانست بدتر هم باشد، اگر گزینه ی کامنتها را برای شما دوست عزیز غیر فعال میکردم.
اما چرا اینها را گفتیم؟ اینها که هیچ ربطی به مسئلهی نقطه و حرفهای پیرامونش ندارد، پس چر از آن سخن گفته شد؟ دلیل اول اینکه این یک تکنیک است برای فرار از زیر گیرودارهای زندگی، اگر همسر، پدر، مادر، فرزندتان و... از شما ایراد گرفت و گفت که چرا این عیب را داری، خیلی آسانتر است که به جای جواب منطقی دادن به حرفهایش خوب توجه کرده، یک مشکل پیدا کنید و آن را برایش به صورتی بیان کنید که مشکل اصلی را فراموش و درگیر مشکل جدید بشود بشود.
اما اگر مشکل فراتر رفت چه؟ خب این اتفاق در همین متن برای من هم افتاد. درست همان زمانی که ممکن بود خودتان بگویید یا حدس بزنید که از موضوع پرت شدهایم، خودم به آن اشاره کردم و باز با بیانی تروتمیز از مشکل به نفع خودم سواستفاده کردم. حالا میشود گفت درصد بالایی از توجهتان درگیر چرایی، چگونگی این فرار است و درصد دیگرش درگیر استفاده از آن به نفع خودتان.
البته ممکن است همین توضیحات آخر هم یک هدف موزیانه دربر داشته باشد، اما این موضوعات چهطور میتواند مهم باشد وقتی کاراکترهای محدود ما به پایان رسیده و سوال اولیه هم هنوز پاسخ داده نشده و من از این بابت خوشحالم؟
[دونقطه]