ویرگول
ورودثبت نام
chi kar dary b esmam☆
chi kar dary b esmam☆
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

اینجا؟ روستایی کوچک

دفتر جدیدی گرفته است.

می خواهد با قطار به اطراف آن سرزمین سفر کند و از بوی خوشِ طبیعت و سرزندگی اش کمی را در شیشه ای شفاف حبس کند.

باشد برای زمان های عاری از لبخند

اهمیت هم ندارد همه جا قطار ندارد، مهم این است که قطار باشد!

من عاشق گل های نرگس هستم، اگرچه بوی قشنگ شان به پای گل های مریم نمی رسد اما اطراف خانه ام باید پر از بوی نرگس باشد.

در باغچه ی کنار در حیاط، پیچ امین الدوله می کارم. رهگذران بوی عاشقانه زندگی را درون ریه هایشان بکشند.

امروز عصرانه مربای آلبالو می چسبد!

با نان و کره

با کیک و کره؛ فقط شیرینی کیک اش باید کمتر باشد.

از دستور پخت سرپیچی کردن گاهی خوب است.

پس به مرگ فکر می کنم و باز خیال می بافم.

یاد روزی که مانند آلیس، سرزمین جدیدی کشف کردم به خیر! من پر بودم از هیجان اما دیگر اجازه بازگشت به آن خواب را نداشتم.

درست بالعکس تمام خواب های وحشتناک و جنایی که هر چند بار هم بیدار شوی باز می شود خوابید و ادامه ماجرا را از سر گرفت.

پشت بام دراز می کشم، به آسمان شب خیره می شوم، خیال می بافم و ستاره ها را نشانه می گیرم.

می شوم شکارچیِ صورت فلکی ها، یک لحظه شکارچیِ شکارچی!

همان سه ستاره ردیف همیشگی! می شویم اکیپ چهار نفره ای در دوردست ها

یادش به خیر شب های پشت کنکوری بودن!

شبی هم بود که با آن سه تا، خیالی بافته نشود و تعبیری گرفته نشود؟

زمستان، توی حیاط آتش روشن می کنم. صدای سوختن هیزم ها روحم را می لرزاند، چه لرزاندنی!

در با صدای بلندی کوبیده می شود به چارچوب

در ها را محکم می بندم، کتری را پر آب کرده می گذارم که جوش بیاید.

باد زوزه می کشد، باران شدید می شود، توفان شروع می شود.

هیجان انگیز است!

می نشینم روی صندلی، شال جدیدی که بافته ام را می اندازم روی پایم و کتاب را بر می دارم.

امشب کتاب ترسناک می چسبد؛ ترسناک هم نباشد، "هری پاتر" باشد تمام است.

حالا برای بار چندم خواندنش اهمیت دارد؟!

کتری سوت می کشد

چای با بيسکوئيت می چسبد؛ با کتاب خواندن، چای و بيسکوئيت می چسبد!

فقط یک نفر باید حالت شاعرانه اش را ترک کند. کتری چای که خودش پاورچین پاورچین نمی آید!

هوا عاشقانه شده است، روحم خواب زمستانی را از شانه هایش می تکاند.

صبح همان روزیست که خانه تکانی تمام شده، پرده ها را بالا کشیده ام تا نور سری به خانه تر و تازه ام بزند.

می نشینم، قرآن می خوانم.

و با او حرف می زنم و حرف می زنم و حرف می زنم.



هری پاترکتاب خواندناو
گونه ای نادِر از تیره شِلخته وَشان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید