آدما وقتی خسته میشن مغزشون نمیکشه. کار نمیکنه و اگر ازش کار بکشی، خراب کاری به بار میاد. نباید تو موقع خستگی تصمیم گرفت یا کاری کرد. باید گذاشت خستگی بره از تن و ذهن مون. به قول اصلانی "بره از تموم جون" مون و تازه شاید بشه یه فکرایی کرد. یه کارایی کرد که تهش گند بالا نیاد.
پاگرد تو راه پله ها کارش همینه. خستگی درکنه. تو فشار سربالایی پله ها و وقتی داری زور میزنی برسی، یه رفع خستگی، یه توفیق اجباریه که چند قدمی هم شده سربالایی رو بکنی سطح صاف، یه نفسی چاق کنی و بعدش هر چقدر خواستی به پله های باقی مونده نگاه کنی و فحش بدی و یا علی...
دقیقا همون لحظه (قبل فحش دادن یا بعدش )، قبل راه افتادن دوباره، وقتی که خستگی کمی در رفت، بهترین فرصه برای فکر کردن. پاگرد کارش همینه. زمانی هر قدر هم کوتاه، برای فکر کردن و خستگی در کردن.
آدم توی زندگیش نیاز داره به پاگرد. جای جای زندگیش، کارش، رابطه زناشوییش، تربیت بچه اش و.... یه کله رفتن و تصمیم گرفتن همیشه بد بوده. خیلی خوش شانس باشی تهش هیچ کاری نکردی. حالا سوال مهمِ بدیهی پیش میاد که همه فکر می کنن بلدنش: کِی نیاز دارم تو پاگردم وایسیم و خستگی در کنیم و فکر کنیم و بعدش تصمیم؟ کی ها خسته میشیم؟ اصن پاگردای من کیا و کجاهاست؟
آدما وقتی می فهمن خسته شدن که دیگه بُریدن. تصمیم رو گرفتن. کاره رو انجام دادن و خراب کاری رو ....
قبل اینکه به این مراحل برسی، باید بفهمی و مُچت رو بگیری و وایسی تو پاگرد. یک نفس عمیق بکشی و قص علی هذا.
اینجا تو پاگرد تی وی با هم یاد میگیریم کی خسته میشیم، خسته شدیم چکار کنیم، اصن پاگردای ماها کجاهاست؟