یک:
تا حالا به فلسفه ی جشن تولد فکر کرده بودی؟ میشینی روی صندلی و یک کیک با کلی شمع روی میز روبروی تو قرار داره. اگر آدم خوش شانسی باشی تعدادی جعبه کادو هم احتمالا روی میز انتظارت رو میکشن.
اگر مثل من آدم دوست داشتنی ای باشی، خیلی ها تو جشن تولدت حضور دارن، با شوق و ذوق دست میزنن و آهنگ تولدت مبارک رو میخونن. تو باید لبخند بزنی و از حضور گرمشون تشکر کنی. و بعد آماده میشی برای فوت کردن شمع ها. اما همیشه یکی دو نفر هستن که با صدای بلند میگن "قبل از فوت کردن شمع ها، آرزو کن!"
اما جدی چرا انقدر خوشحالن؟ دور هم جمع شدن که یک قدم نزدیک تر شدن تو به مرگ رو جشن بگیرن. بعد از تو میخوان آرزو کنی درحالیکه هر سال این سیکل احمقانه تکرار میشه و تو میدونی که آرزوی تو برآورده نمیشه اما باز هم آرزو میکنی. بعد شمع ها رو فوت میکنی. مقادیری از آب دهنت روی کیک پاشیده میشه. بعد آدم ها با اشتیاق همون کیکی رو میخورن که به بزاق دهن تو آغشته شده. هه هه... زیبا نیست؟!
به بهانه ی سیگار کشیدن سمت بالکن رفتم. من سیگار نمیکشم اما همیشه یک پاکت سیگار و فندک تو جیب شلوارم هست. سیگار بهونه ی خوبیه برای فرار کردن از جمعیت.
-- آسمون امشب چقدر پر ستاره ست. میتونم یه سیگار ازت قرض بگیرم؟
البته همین سیگار گاهی باب معاشرت با آدم های جدید رو باز میکنه. برای همین من همیشه از معاشرت کوتاه مدت با آدم های جدید - مخصوصا اگر جذاب و زیبا باشن - شدیدا استقبال میکردم.
ولی داستان زمانی پیچیده میشه که میفهمی بعضی از این آدم ها میتونن مسیر زندگی رو کاملا تغییر بدن....