زمان در لای انگشتانم جان می دهد .
زمین درمیانه عشقی اسیر گشته که جانش را به تیغه می کشد .و کهکشان کالبد هستی اش را به تاراج می کشد .
حال در این هیاهو و در میانه اندوه عشق زمینی را می بینم که جان داده برای معشوقی فانی و در این میانه مادرش در فراغ محبت فرزند خویش بار سنگین خاطرات را به دوش می کشد.
اینک طبیعت جاره ای جز مدارا کردن ندارد اما دریغ از ذره ای محبت فرزند به مادر که معشوق در قلب زمین برای آن جایی گذاشته باشد و حال مادر در پاسخ بی مهری فرزند به خویش به سوی نا کجا آباد خاطراتش قدم می گذارد. زمین در فراع مادر و در قرابت یار اسیر گشته و حال تصمیم با اوست ،اما او یار را در مقابل سال ها ،قرن ها و هزاره ها زحمت مادر به موجودی که هنوز از گرد راه نرسیده می فروشد و یار در بی مهری زمین روی به خیانت می آورد .
قلب معشوق سر شار از سیاهی است .
و زمین در اثنای فراغ مادر قلب خود را به تاراج می کشد ،کم کم قلب مذاب زمین در سرما و یخ فرو می رود، یار زمین سرد را رها کرده و به سوی من می شتابد .
زمین در سرما و یخ فرو می رود و قلبش هزاران برابر بیشتر از پیش به درد می آید ،کم کم سرما و یخ در جانش رخنه می کند و زمین را به پیشواز مرگ می برد.
ِمادر دل رحمش کجاست که زمین را از مرگ باز دارد .
زمین در آخرین لحظات عمرش وصیتی کرد که هنوز در یاد های ما باقیست : اگر مادر روزی از این حوالی گذشت بگو :( اشتباه از من بود ولی مهر مادی تو کجاست، گذشت مادری تو کجاست .)
نمی توانستم در چشمانش نگاه کنم چون طبیعت داشت برای من مادری می کرد و انسان معشوق من بود .
چشمان زمین برای آخرین بار چهره رعنای آسمان را طبط کرد وچشم از چهان فرو بست و در عرضی از ثانیه نابود شد.
حال من مشتری و عطارد و ...باید به یاد این دوست به یاد ماندنی مراقب مادرش و معشوقش باشیم ؛ چه حیف که دیگر سیاره سومی به نام زمین نیست .
... هنوز هم می توان تکه های یخ زده زمین را در اعماق فضا جست و جو کرد.