داشتن پدر کارگر بازنشسته برای ما خوشحالی اول ماه و استرس وسط ماه و سینه خیز رفتن در انتهای ماه را ارمغان آورده بود. همچنین آشنایی با انواع رژیم ها ، مژده ها جهت ظهور روز خوب ، زاویه های مختلف زدن سیلی در صورت خویشتن ، زندگی های لاکچری در زیر پتو قبل از خواب و حتی گاهی داشتن ساز یا وسیله های شاخ از جمله کامپیوتر و غیره را در خواب تجربه کردیم. ولی زیبا ترین و دردناک ترین تجربه در مورد نسخه ی این دکتر عزیز بود که مادر قبل از اینکه ما دست و پا در بیاوریم در مطبش ویزیت شده بود. هر سال بعد از عید قربان خورشت یا دمپخت به همراه گوشت واقعی و نه سویا در رژیم غذایی ما قرار میگرفت. اینجا بود که مادر همیشه هنگام تقسیم گوشت اعلام میکرد که دکتر گفته گوشت برای من بد میباشد و به هیچ وجه نباید مصرف کنی. پدر هم در ادامه تایید میکرد و میگفت بله گوشت چربی دارد و برای ما که سنی ازمان گذشته سم میباشد. در نتیجه دو تیکه سهمیه ی گوشت غذا تقسیم بر بچه ها میشد. و من همیشه در فکر این بیماری بودم که در هنگام پیری سراغ من هم خواهد آمد.
پدر با اینکه همیشه به حرف دکتر گوش کردو گوشت نخورد خیلی زود رفت.
هنوز هم مادر سر سفره به ما از نسخه ی دکتر یاد میکند. مادر از این به بعد نوبت ماست که نسخه ی دکتر را رعایت کنیم. الان فهمیدیم اسم دکتر فقط میتونه عشق باشد. تو هم که ما را همیشه به خدمت ایشان ویزیت میکنی. پس خواهش میکنم اگرچه خودت قبول نخواهی کرد از نسخه ی تجویز شده پا کج بگذاری ، حداقل بگذار ما نیز در کنارت نسخه خودمان را بپیچیم.
تقدیم به مادرانمان.