این مطلب را به یاد عموی عزیزم که خندههایش روشنی بخش هر اتاق تاریکی بود در جهت اطلاع رسانی بیشتر در مورد خودکشی، از وبسایت healthline.com ترجمه کرده ام. (۶ تا ۱۲ سپتامبر هفته اطلاع رسانی در مورد خودکشی است.)
با تشکر از دوست عزیزم نوین کیوانی که زحمت ویراستاری آن را برعهده گرفت.
ساعت های پایانی بعدازظهر روزی از ژانویه ۲۰۱۸ در حالی که کمتر از دو روز از جراحی مهمی که پشت سر گذاشته بودم می گذشت و هنوز گیجی داروهای مسکن همراه من بود، پیامی از مادر بهترین دوستم روی صفحه ظاهر تلفن همراهم ظاهر شد؛ «با پلیس تماس بگیر».
این لحظه آغاز سقوط من در دریایی از اندوه بی پایان بود. آن شب، دوست شیرینم، کسی که خندههایش میتوانست دل تاریکترین اتاقها را روشن کند، پس از تلاش برای پایان دادن به زندگی خود، برروی تخت بیمارستان جان داد.
همگی به شدت بهت زده بودیم. در حالی که عزیزانش سعی در درک این حادثه داشتند، مدام این سوال را می پرسند: آخر چطور چنین چیزی ممکن است؟!
برای من که کمتر از یک دهه پیش خود نیز اقدام به خودکشی کرده بودم چنین پرسشی مطرح نبود.
هرچند این موضوع از اندوه من کم نکرد و همچنان لحظات بسیاری را به سرزنش خود در سردرگمی و ناامیدی سر کردم، اما نسبت به هر کس دیگری بیشتر درکش می کردم، چرا که این کشمکش را خوب میشناختم. این تجربه برای من و اطرافیانش موهبتی پنهان به شمار میرفت. هنگامی که از من میپرسیدند چطور ممکن است کسی دست به خودکشی بزند، پاسخی برای این پرسش داشتم و در حین جواب دادن، متوجه اتفاق زیبایی شدم و آن اینکه هر دو طرف اندکی التیام پیدا می کردیم و کمی بیشتر می توانستیم دوستمان را بفهمیم و با او همدردی کنیم.
هرچند که نمی توانم از طرف همه اشخاصی که با افکار خودکشی دست و پنجه نرم کردهاند صحبت کنم، اما به اندازه کافی با نجات یافتگان صحبت کرده ام که بدانم در احساس ما درباره این تجربه اشتراکاتی وجود دارد. قصد دارم این اشتراکات را با شما در میان بگذارم تا اگر شما عزیزی را اینگونه از دست دادهاید با شنیدن صحبتهای کسی که در آن شرایط بوده است کمی آرام شوید.در ادامه نکاتی را نوشتهام که اگر عزیزتان با شما در ارتباط بود، دوست داشت به شما بگوید.
اقدام به خودکشی همیشه به این معنا نیست که افراد به این تصمیم قطعی رسیده اند که خودکشی تنها گزینۀ ممکن آنان است، منتها معمولا ذخایر عاطفیشان را بیش از آن مصرف کرده اند که توان دنبال کردن سایر گزینه ها را داشته باشند. این به نوعی حد نهایی فروپاشی ذهنی است.
و این حالت فروپاشی ذهنی یک شبه اتفاق نمیافتد.
در موارد اقدام به خودکشی، شخص، از لحاظ سیستم منطقی-عصبی، باید در وضعیتی قرار گرفته باشد که بتواند غریزۀ بقای خود را نادیده بگیرد. نمی توان گفت که این حالت خاص بحرانی از مواردی مانند حمله قلبی یا سایر بحرانهای پزشکی کاملا متمایز است.
گمان می رود که در مرحلۀ اقدام به خودکشی، فرد به مرحلهای رسیده است که احساس می کند دربرابر درد و رنج عاطفی به آن اندازه ظرفیت ندارد که بتواند برای تسکین و مداوا صبر کند، همزمان مسیر پایان دادن به زندگی دردسترستر و سریعتریت راه چاره است.
من اغلب به افرادی که عزیزی را از دست داده اند میگویم اقدام به خودکشی اتفاقی و یکباره پیش نمی آید زیرا عوامل بسیاری نیاز است که باید -به طور ناخوشایندی- روی هم جمع شده باشند تا شخص دست به این کار بزند.
این حقیقت که یک نفر میتواند تا این اندازه پیش برود بازتاب آشکاری است از وضعیت وخیم بهداشت و روان کشور. پس این شکست متوجه من و یا شنا نیست، بلکه متوجه سیستم است و در واقع این سیستم است که همه ما را شکست دادهاست.
با توجه به نواقص سیستم درمانی کشور و حتی برچسب زنیهای جامعه، افراد تا آخرین لحظات برای دریافت کمک منتظر می مانند و اگر هم کمکی برسد آنقدر دیر است که دیگر صبر و توان خود را از دست داده اند.
به عبارت دیگر، شخصی که در موقعیت بحرانی قرار دارد برای سرپا نگاه داشتن خود باید انرژی زیادی صرف کند- مثلا برای مبارزه با محرک های محیطی یا نادیده گرفتن و ایستادگی دربرابر افکار منفی خود- و معمولا این درست همان موقعی است که کمترین انرژی را دارد.
همه اینها را گفتیم تا به این نتیجه برسیم که خودکشی پیامد غمانگیز یک موقعیت غیرعادی است که کنترل آن از توان اغلب ما خارج است.
بسیاری از افرادی که عزیزی را از دست داده اند، به خودکشی او که فکر می کنند از خود میپرسند: اگر این آن چیزی نبوده که می خواسته است چه؟ (اگر واقعا نمیخواسته است بمیرد چه؟)
اما ماجرا به این سادگی نیست. به گمان خیلی زیاد، او گرفتار یک کشمکشی درونی بوده که به موقعیتی بسیار گیج کننده و پیچیده ختم شده است.
ترازویی را در نظر بگیرید که دو کفۀ آن درحال بالا و پایین رفتن است تا جایی که بالاخره وزن یک کفه از دیگری بیشتر شود. تنها یک محرک، یک لحظه بی فکر عمل کردن یا کور سوی امیدی تازه ممکن است تعادلی را که در آن زندگی می کنیم به هم بریزد. این بالا پایین رفتن ها بسیار طاقت فرساست و ممکن است باعث قضاوت نادرست ما شود. این نقل قول به درک بهتر این کشمکش درونی کمک میکند: «ما افکار خود نیستیم بلکه انسانهایی هستیم که به آنها گوش فرا میدهیم». فکر خودکشی همانند یک گلوله برفی است که میتواند آرام آرام به بهمن تبدیل شود و بخشی از ما که خواستار راه دیگری است را مدفون کند.
زمانی که افکار اقدام به خودکشی چنین پررنگ و غیرقابل انکاراندگمان اینکه فرد با آنها نبرد و درگیری نداشته است صحیح نیست.
به همین دلیل است که برخی از ما ( اغلب به صورت ناخودآگاه) خودکشیهای ناموفق داریم. ممکن است زمان و مکانی را انتخاب کنیم که لو برویم. ممکن است به صورت ناخودآگاه نشانههایی درباره حالت وخیم ذهنیمان بدهیم که تقریبا برای دیگران قابل تشخیص نیست یا حتی ممکن است روش نامطمئنی را انتخاب کنیم. حتی آنها که با دقت نقشه میکشند و در اقدام به خودکشی بسیار متعهدانه ظاهر می شوند، به طریقی نقشه خودشان را خراب می کنند. هرچقدر زمان برای نقشه کشیدن بیشتر باشد احتمال مداخله و شکست بیشتر میشود.
ما ناامیدانه به دنبال آرامش و آسایش هستیم و این تنها چیزی است که از آن مطمئنیم.
تلاش برای خودکشی بازتاب دهندۀ احساس ما درباره زندگی یا ظرفیتمان، یا حتی درباره شما نیست. دستکم نه به اندازه ای که نشان دهنده حالت ذهنی ما در لحظه خودکشی ست.
خود من زمانی که برای خودکشی اقدام کردم برای لحظههایی تمام اندیشهام عزیزانم بودند.
آن شب هنگامی که دوست پسرم مرا دم خانه پیاده کرد، بیحرکت در جاده ایستادم و سعی کردم تک تک جزئیات صورتش را به خاطر بسپارم. میدانستم آن لحظه آخرین لحظهای خواهد بود که او را میبینم. اتومبیلش را تا زمانی که از دید خارج شد دنبال کردم. آخرین خاطرهای که من به طور واضح و شفاف از آن شب به یاد دارم همین بود. حتی سعی کردم خودکشی من تصادف به نظر برسد تا عزیزانم متوجه عمدی بودن آن نشوند و مبادا خودشان را مقصر بدانند و از این طریق بتوانم رنجشان را کاهش دهم. حتم داشتم که مرگ من برای عزیزانم دردناک خواهد بود. نمی توانم سنگینی این تصور را بر قلبم وصف کنم.
اما از یک زمان به بعد که احساس می کنید زنده زنده در حال سوختن هستید به تنها چیزی که میاندیشید خاموش کردن شعله آتش به سریعترین روش ممکن است.
هنگامی که سرانجام اقدام کردم چنان از واقعیت جدا شدم (dissociation) و تنها می توانستم از دید تک بعدی کسی که گویا در یک تونل افتاده و به پیش می رود دنیا را را ببینم که بقیه اتفاقات آن شب کاملا در ذهنم پاک شده است.
* (dissociation : گسستگی و جدا شدن بخشهای مختلف مغز از یکدیگر-قطع به هم پیوستگی خاطرات، هیجان و خوداگاهی-قطع ارتباط با خود و یا محیط.)
اقدام به خودکشی اغلب به همان اندازه که یک رویداد عاطفیست یک اختلال عصبی است.
وقتی با سایر افرادی که از خودکشی نجات یافته اند صحبت می کنم بسیاری همین احساسات مشترک را دارند. ما نمیخواستیم به عزیزانمان آسیب برسانیم اما آن دید تک بعدی تونل مانند و آن رنج عمیق همراه با این احساس که باری هستیم بر دوش عزیزانمان، قضاوت مان را تحت تاثیر قرار میدهد.
اقدام به خودکشی لزوما به این معنا نیست که فرد باور نداشته که دوستش می دارند . پایان خودخواسته به زندگی بدان معنا نیست که عزیز شما نمیدانسته یا باور نمی کرده که شما به او اهمیت میدادهاید یا پذیرش و مهر بی قید و شرط شما را نداشته است.
ای کاش عشق برای نگه داشتن کسی در کنار ما کافی بود
هنگامی که دوستم از دنیا رفت، به خاطر تعداد افراد زیادی که آنها را تحت تاثیر قرار داده بود مجبور شدیم دو مراسم یادبود برگزار کنیم. آنان کل یک سالن سخنرانی را در دانشگاه محلی پر کرده بودند به گونهای که دیگر جای ایستادن نبود. حتی یک نمایش هم به احترام او اجرا شد و تازه اینها فقط در ساحل غربی بود و از آنچه که در نیویورک - جایی که آنان اصالتا اهل آنجا بودند -برگزار شد جدا بود.
اگر عشق کافی بود، شاهد خودکشی های کمتری بودیم و می دانم چقدر پذیرش آنکه کسی را به اندازه کهکشانها دوست داشته باشیم ولی این برای نگه داشتنش کافی نباشد دشوار است. که اگر کافی بود ...اگر...
شاید بد نباشد که بگویم همین مهر و عاطفۀ شما به آنان باعث شد که وجودشان بر زمین معنای بیشتر بگیرد و قول می دهم که محبت شما در لحظات فوقالعاده تاریکی که هرگز درباره آن به شما چیزی نگفتند، به یاریشان آمده و آنها را حفظ کرده است.
اگر واقعا حس میکردیم میتوانیم به خاطر شما بمانیم این کار را می کردیم.
قبل از اقدام به خودکشی تنها چیزی که میخواستم این بود که بهتر بشوم و آنقدر قوی باشم که بمانم، اما وقتی دنیا برایم تنگتر شد فهمیدم که نمیتوانم.
خودکشی عزیزتان برخلاف غم و اندوه شما نشان دهنده میزان عشق شما به او و همینطور عشق او به شما نیست؛ زیرا رنجی که در غیاب آنها تجربه میکنید گویای این واقعیت است که عمیقا آنها را گرامی داشتهاید (و هنوز هم اینگونه است) و احساس قدرتمند شما احتمالا نشأت گرفته از عشق متقابل و باارزش شما است و شکل مرگ آنها هرگز نمیتواند آن را تغییر دهد.
قصد ندارم وانمود کنم که در جریان خودکشیِ دوستم خودم راسرزنش نکرده ام. افتادن در دام نشخوارِ ذهنی و این فکر که اگر به جای این کار فلان کار را کرده بودیم آسان است.این نشخوار فکری بسیار ناخوشایند است اما به نوعی آرامش بخش هم هست زیرا فریبمان میدهد که فکر کنیم به شکلی بر نتیجه کنترل داشتهایم.
آیا جهان جای بسیار امنتری نمی شد اگر می توانستیم عزیزانمان را نجات دهیم؟ اگر با کلمات و تصمیمات درست آنها را از رنج و اندوه می رهاندیم؟ برای مدت زیادی به این اعتقاد داشتم که با نیروی اراده راسخ میتوانستیم همه یا لااقل کسانی که نمیتوانیم زندگی را بدون آنها تصور کنیم نجات دهیم.
حداقل پنج سال است که درباره سلامت ذهن و خودکشی نوشته ام و گمان می کردم اگر کسی از عزیزانم دچار مشکل بشود میتواند بی معطلی با من تماس بگیرد .
هنگامی که یکی از بهترین دوستانم را از دست دادم باورم به این اعتقاد از بین رفت. حتی به عنوان کسی که در حوزۀ سلامت مغز کار میکند نشانههای خودکشی او را ندیده بودم.
پذیرش این واقعیت که کسی- هرچقدر هم باهوش،عاشق و یا مصمم- نمیتواند دیگری را زنده نگه دارد کماکان برای من مسئله حل نشده است.
آیا دچار اشتباهاتی شده بودید؟ نمیدانم. ممکن است. ممکن است حرف اشتباهی زده باشید یا شبی آنها را از خود رانده باشید بدون اینکه بدانید چه پیامدی دارد.ممکن است میزان درد و رنج آنها را دست کم گرفته باشید. هنگامی که دیگ آبی روی اجاق است حتی اگر شما شعله را زیاد کرده باشید، شما باعث و بانی جوش آمدن آن نیستید.
چون اگر آب به اندازۀ کافی روی شعله بماند درهرحال به جوش خواهد آمد.
وظیفۀ سیستم سلامت ذهن ما این است که با ایجاد یک شبکه ایمن، ظرف را از روی شعله کنار ببرد تا آتش هر چه قدر هم زیاد شود، آب به نقطه جوش نرسد.
فارغ از اینکه چه اشتباهاتی داشته یا نداشته اید، شما مسئول ناکارامدی این سیستم نیستید.
شما هم احساس شکست می کنید، چون این باور به شما القا شده است که مسئول زندگی عزیزانتان هستید--مسئولیتی که به عهده گرفتنش برای یک فرد بیش از حدسنگین است-شما متخصص بحران نیستید و حتی اگر هم بودید،کامل نیستید. شما هم انسانید.
به بهترین روشی که بلد بودید به آنها عشق ورزیدید. من آرزو می کنم که ای کاش این عشق و علاقه برای ما کافی بوده باشد، به خاطر هر دو طرف. می دانم پذیرفتن چیزی غیر از این بسیار دردناک است.
از آن بعدازظهر وحشتناک در ژانویه سال گذشته، هر روز را با اندیشیدن به این پرسش از خودم گذرانده ام، که چرا آنها جان خود را از دست دادند اما من هنوز اینجا هستم؟ این سوالیست که هنوز پاسخی برای آن ندارم.تلاش برای پاسخ به آن یادآور این واقعیت است که همه اینها به واقع غیرمنصفانه است. فکر میکنم هرچه بگویم از میزان ناعادلانه بودن اینکه کسی را به این شکل از دست بدهیم نخواهد کاست.
اندوه بارها و بارها مرا به چالش کشیده تا بار دیگر متعهد شوم که زندگی را با معنا زندگی کنم. تا آزادانه عشق نثار کنم، دربرابر قدرت،چیزی جز حقیقت به زبان نیاورم و از همه مهمتر، زندگی را به افتخار آن شخصی که بسیار دوستش داشتم زندگی کنم. آموختهام که در کنار غم و اندوهم زندگی کنم و اجازه دهم تا آنجا که ممکن است مرا از بیخ و بن دگرگون کند.
هرلحظه قدرت انجام دادن کار درست را در خودم پیدا کنم، در نبرد برای جهانی منصفانهتر، شجاع و جسور باشم و یا حتی بگذارم خنده ام بدون احساس خودآگاهی رها شود، من به تجسمی از هر آنچه دوستم برایش ایستادگی کرد بدل خواهم شد: شفقت - جسارت (در برابر رنج و اندوه) - شادی
وانمود نمیکنم که پاسخ خوبی برای اینکه چرا عزیز شما از دست رفت دارم، بلکه برای خودم به دنبال پاسخ بوده ام و نسبت به سال گذشته، چندان پاسخ بیشتری ندارم. اما به عنوان کسی که عزیزش را دراثر خودکشی از دست داده و هم به عنوان کسی که خودش اقدام به خودکشی کردهاست باید بگویم که زندگی بدون چون و چرا ارزشمند است و به آن بیشتر از هر زمان دیگری باور دارم.
شما هنوز اینجایيد و به هر دلیلی که باشد هنوز این فرصت را دارید که با زندگی کار خارقالعادهای انجام دهید.
بزرگترین آرزوی من برای شما و برای هرکسی که غمگین است این است که بدانید رنج و اندوه نباید شما را از پا در بیاورد؛ بگذارید غم شما قطب نمایی باشد که شما را به مکانهای جدید و مهیج هدایت می کند، بگذارید شما را به مقصودتان نزدیکتر کند و این را به شما یادآوری کند که وجودتان چقدر ارزشمند است.
شما بخشی از میراثی هستید که عزیزتان برجا گذاشته است و هر لحظه که زندگی را تماما زندگی کنید و عمیقا عشق بورزید بخش زیبایی از او را به زندگی بازمیگردانید.
برای زندگی خود بجنگید همانگونه که از صمیم دل آرزو میکنید میتوانستید برای زندگی آنها بجنگید.شما به همان اندازه لیاقت دارید..به شما قول میدهم.