شعر را نباید خواند، نباید فهمید
شعر را باید گفت
شعر را باید عاشقانه گفت
و نپرسید عشق چیست
باید سقوط کرد از هیچ
وقتی واژه بیمعناست
باید درگیر نگارش حیات نشد
یا تلفظ تکرار
همیشه
زود
باید
رفت
سر
خط
و دفتر را باید بیخط خرید
باید شعر گفت روی کاغذ سفید
و باید عشق کرد و نپرسید عشق چیست
اصلاً شاید عشق را باید هر روز از نو حدس زد
در سیاهی یک صبح زود مهآلود، در اوج سکوت
در سرخی یک غروب غمانگیز، در عصر یقین
عشق شاید تعریف جمعه است از پرنده در قندهار
وسیلهایست کوچک و ساکت و بیسرنشین
عشق شاید یعنی سفر قندهار دیگر دور نیست
اصلاً شاید عشق یعنی
جمعه نام یک کودک زخمیست
نه یک روز مهم
عشق شاید آنقدر ها هم که میگویند بزرگ نیست
یا حتی باشکوه
عشق شاید قدرِ دماغ محدثه باشد
که تو فکرمیکنی واقعاً زیباست
عشق شاید اصلاً یعنی
قتل عام تومور، قبل از فکرِ دماغ
عشق شاید رد گم کرده باشد در طرز فکر فرهاد
جا خوش کرده باشد در نگاه یک نامادری
قهر کرده باشد در تجاوز به یک گل
ذوق کرده باشد از توهین به یک جمع
خوف کرده باشد از تقدیس یک الاغ
عشق شاید تخفیف یک دستفروش باشد، سرِ چراغ
یا یک جریمهی الصاقی زیر برفپاککنِ خراب
عشق شاید کشتن یک سوسک بزرگ باشد، با احساس گناه
یا یک امتناع ساده، از کشفِ راز شاد زیستن
یا یک اعتصاب غذا، وقتی خوردن ممنوع نیست
عشق شاید بینظمی باشد در نثر، در اصل، در جهان
بیوزنی باشد در نظم، در فضا، در زمان
عشق شاید بارقهای باشد از امید در افقِ رویداد
یا صاعقهای مهیب با سرعت نور، در غفلت صوت
اصلاً شاید چشمک ستارهها از جَو باشد، نه قدرت عشق
عشق شاید درک ناممکن ابعاد باشد
در تفکیک زمین و جهان
یا امتزاج عجیبِ «نمیدانم» با انفجار بزرگ
عشق شاید یعنی باید به سادگی به پیچیدگی دست یافت
و برای مظلومیت همهی پیچیدگیهای فروکاستنی گریست
عشق شاید یک تشویش باشد، یک عدمِ قطعیت جذاب، یک ابهام دقیق
مجموعهای تهی، بیتفاوت، بیادعا
اصلاً شاید عشق اگر تعریف نشود راحتتر است
و باید عشق کرد و نپرسید عشق چیست
عشق،
این تعریفیترین تعریفیِ تعریفنشدهی تعریف نشدنی