برای بیشتر ما بچگی مثل یک رودخونه میمونه و ما شبیه بچه قورباغه های توی رودخونه ایم!
ما رودخونه زندگیمون رو انتخاب نکردیم. فقط یهویی از خواب بیدار شدیم و دیدیم توی مسیری هستیم که والدین، جامعه یا شرایط موجود برامون انتخاب کرده. باهامون در مورد قوانین رودخونه، مسیری که باید شنا کنیم و اهدافی که باید تو زندگی داشته باشیم صحبت کردند. لازم نبود در مورد مسیر زندگیمون فکر کنیم. فقط لازم بود طبق تعریفی که از موفقیت داشتیم، توی اون مسیرِ از پیش تعیین شده موفق بشیم.
برای بسیاری از ما، رودخونه زندگیمون ریخته شد توی یه دریاچه. دریاچهای به اسم دانشگاه. دریاچه بعضیا بزرگتر، قشنگ تر و خفن تره و دریاچه بعضیای دیگه کوچیک تر، ساده تر و کم امکانات تر. چیزی که مهمه اینه که روال دانشگاه ها اونقدرا هم با هم فرق نمی کنند.
توی دریاچه، فرصت بیشتری داشتیم که به خودمون بیایم. حق انتخاب بیشتری داشتیم که علایقمون رو پیدا کنیم. کم کم شروع کردیم به فکر کردن. به راه های رسیدن به خشکی نگاه میکردیم. به جایی که دنیای واقعی از اونجا شروع می شد و قرار بود بقیه عمرمون رو اونجا بگذرونیم. هی فکر کردیم و فکر کردیم و بیشتر و بیشتر گیج شدیم.
۲۲ سال بعد از اون روزی که یهویی چشمامون رو باز کردیم و دیدیم توی رودخونه ایم، از دریاچه پرت شدیم بیرون. دنیا بهمون گفت که وقتشه بریم و توی زندگیمون یه کاری بکنیم.
چندتا مشکل وجود داشت. اول اینکه در اون لحظه چیزای زیادی بود که نمیدونستیم، کارهای زیادی بود که بلد نبودیم و یه عالمه چیز دیگه که برای قدم گذاشتن به خشکی لازم بود و ما نداشتیمش.
اما قبل از اینکه به این فکر کنیم که چقدر به درد نخوریم، مشکل بزرگتری وجود داشت. دیگه قرار نبود کسی ادامه مسیر زندگیمون رو برامون انتخاب کنه. بچه ها توی مدرسه شبیه کارمندای یه شرکت میمونند که یه نفر دیگه مدیر عامل و همه کاره س اما توی دنیای واقعی هیچکس مدیر عامل زندگی شما و مسیر شغلیتون نیست، بجز خودتون. حالا شما همه وقتتون رو صرف این کردین که دانش آموز نمونه باشید و این باعث شده هیچ تجربه ای در مورد مدیر عامل بودن نداشته باشید. تا الان فقط مسئول گرفتن تصمیم های کوچیک بودین: «چطور یه دانش آموز موفق بشم؟» اما الان کلید یه اتاق فرمان بزرگ دستتونه و باید به سوالات مهم تر و ترسناک تری جواب بدین: «من کیم؟»، «چه چیزایی تو زندگی از همه مهم تره؟» و «من چه راه هایی برای ادامه زندگیم دارم؟ کدوم راه رو باید انتخاب کنم؟ چجوری توی مسیر درست حرکت کنم؟» وقتی برای آخرین بار مدرسه رو ترک میکنیم، همه اون راهنماهایی که بهشون عادت کرده بودیم مثل برق و باد ناپدید میشن و ما رو سردرگم باقی میذارن.
بعد همینطور زمان میگذره و ما بالاخره یه مسیر را انتخاب میکنیم. مسیری که داستان زندگی ما رو شکل میده.
آخر عمرمون، وقتی به اتفاقایی که در گذشته رخ داده نگاه می کنیم، انگار داریم از بالا به همه مسیری نگاه می کنیم که باعث شده ما به اینجا برسیم.
دانشمندان به در مورد آدمایی که در بستر مرگ هستند و احساسی که دارند مطالعاتی کردند و معمولا به این نتیجه رسیدند که اکثر آدما قبل از مرگ احساس پشیمونی شدیدی دارند. به نظر من یکی از علت های بزرگ این حس پشیمونی اینه که به هیچکدوم از ما در بچگی یاد ندادند چطور مسیر درست را برای خودمون بسازیم و خیلی از ماها بزرگ میشیم و هنوز این مهارت را نداریم. همین موضوع باعث میشه خیلی از آدما در هنگام مرگ به عقب برگردند، به کسی که بودند و به فرصت هایی که داشتند فکر کنند و عمیقا احساس پشیمونی کنند.
ترجمه آزادی از: How to Pick a Career (That Actually Fits You)
این اولین قسمت از سری پست های «چطور شغل مناسب خودمون رو پیدا کنیم؟»ه. به زودی لینک قسمت های بعدی در اینجا قرار میگیره: