تقریبا ۳ سال پیش بود که خیلی خسته و لش توی روز های تاریک زندگیم از مدرسه رسیدم خونه، توی اتاق دراز کشیدم و با گوشی توی تلگرام و اینستاگرام ور میرفتم. کلا تو این سالای اخیر همیشه با زندگی درگیر بودم، اونموقع هم یسری مشکلات اساسی توی زندگیم داشتم، روحم خسته تر از جسمم بود.
همینطور که اینستاگرام رو بالا پایین میکردم یهو یه پست از "مهراد هیدن" دیدم که توجهم رو شدیدا به خودش جلب کرد، "مستند 42" بود، این ویدیو کوتاه ۲۵ دقیقه ای ناخودآگاه خیلی روم تاثیر گذاشت. یه فضای آشنا و جالبی واسم داشت، ازجمله شرایط سخت، ساعت ۵ صبح، تنهایی، تلاش، هدف، مسیر و... و واژه هایی که به زندگیم معنا میدن. این مستند از تمرینات و دلایل مهراد واسه دویدن میگه تا زمانی که ماراتن رو تموم میکنه، از طرفی تو اون بازه زمانی دنبال شروع کردن یه رشته ورزشی بودم. من اینو که کامل نگاه کردم یه انگیزه خیلی غیرعادی و زیادی توی خونم جریان پیدا کرد، واقعا نمیدونم که اونموقع چه معادلاتی توی سرم بالا و پایین شد که یه جرقه ای تو زندگیم خورد و انقد تغییرم داد، شاید بخاطر جملات انگیزشیی بود که مهراد توی ویدیو میگفت، شایدم سردرگم بودم و دنبال یه هدف میگشتم که فقط واسش تلاش کنم، نمیدونم...درآخر بدون اینکه به اون انرژی کم و بدن خستم توجه کنم پاشدم و یه لباس راحت تنم کردم، یه کفش سبز رنگ پوشیدم و رفتم تا برای اولین بار دویدن رو تجربه کنم.
حدودا بعد از یه ماه که به سطح خوبی رسیده بودم از دویدن زده و شدم و کلا کنار گذاشتم، چون فکر میکردم سر دیدن اون مستند جوگیر شدم و دویدن خیلی مسخره ست. دلیلشم بخاطر روحیه خرابم بود، انقدری که نسبت به وضعیت یه ماه قبلم خیلی داغون تر بودم. و اینکه خیلی ناشیانه همون اولش هدفم ماراتن بود و من با هدف زدن ماراتن تمرین میکردم، خوشبختانه آگاه شدم چیزی نیست که توی چند ماه با هزینه ی خیلی کم بدست بیاد. یه دلیل دیگه ای ام که واسه کنار گذاشتن داشتم این بود که کمتر کسی میدوید و اکثر قشر دونده ها رو افراد بالای ۳۰ سال تشکیل میدادن (و میدن)...یه چند بار دیگه هم شروع کردم ولی زیر یه هفته باز زده شدم و کنار کشیدم.
شاید براتون عجیب باشه ولی حتی سر دویدن هم خیلی مسخره ام کردن اما جزو دلایل کنار گذاشتنم نبود :)
گذشت و گذشت تا یخورده عاقل تر شدم، توی زندگی تصمیمات بهتری گرفتم، خودمو جمع و جور تر کردم. تا اینکه یه ماه پیش دوباره دویدن رو شروع کردم، خیلی با اراده و مصمم، اینبار هم توی روز های تیره زندگیم این تصمیم رو گرفتم :) . با این تفاوت که ایندفعه میدونم چجوری بدوم، دویدن رو خوب یادگرفتم میدونم که کی باید انجام بدم کی انجام ندم و کی استراحت کنم...بگذریم، من این متن رو نمینویسم تا از خاطراتم بگم، مینویسم تا از تجربیاتم بگم. دویدن و هدف ماراتن چیزای زیادی بهم یاد داده، و زندگیم رو عوض کرده ازش ساده رد نمیشم، واسم چیز بزرگ و مقدسی محسوب میشه، بریم پایین تر تا بگم همین اول راه چیا ازش یاد گرفتم.
کتاب "تختخوابت را مرتب کن" با نویسندگی یه افسر نیروی دریایی آمریکا از نظم میگه، البته چیزای دیگه هم میگه ولی مهم ترین قسمتش فصل اولشه که میگه: "اگه میخوای دنیا رو عوض کنی از تختخوابتت شروع کن، اون رو مرتب کن تا اگه هرچقدم روز تباهی داشتی حداقل یه کار خوب رو کامل انجام داده باشی بهت حس غرور بده، تا وقتی همچین کار کوچیکی رو نتونی انجام بدی کار های بزرگ رو هم نمیتونی" برای درک بهتر این ویدیو یک دقیقه ای رو از آپارات ببینید.
من تختخوابی ندارم که بخوام مرتب کنم، معمولا رختخوابم رو هم مرتب نمیکنم، ( واسش دلایل کوچیکی دارم ولی قانعم میکنه خخخ ) وقتی که ورزش میکنم و برمیگردم خونه انگار یه کار بزرگی رو کردم، و واقعا کار بزرگی رو انجام دادم چون اگه حتی یه مدت کوتاهی هم ورزش کرده باشید میدونید که ورزش کردن بصورت مداوم کار هرکسی نیست و یه اراده خیلی قوی میخواد. وقتی یه روز دویدن رو انجام میدم خودم رو بیشتر باور میکنم، به خودم افتخار میکنم که یه روز به ماراتن نزدیک تر شدم و سر قولی که به خودم دادم هنوز موندم. در واقع یکاری رو کامل انجام دادم که میتونم یه حس غروری نسبت به خودم داشته باشم.
هنوز هم مثل بار اول گاهی از مدرسه که خسته میرسم خونه میتونم برم چند کیلومتر رو راحت بزنم، انگیزه زیادی دارم، واسم اهمیت نداره که چقدر خستم چقد انرژی دارم. انگیزه حتی تن بی جون من رو زنده میکنه، دلیلشم اینه که جواب خوبی برای سوال چرایی این قضیه دارم، انگیزه مثل بنزین من میمونه، بدون اون حتی کوچیک ترین کار ها رو انجام نمیدم و حتما باید بتونم به سوال چرایی جواب بدم وگرنه حتی از خوابمم نمیتونم پاشم.
تنها کسی که باهاش واسه ماراتن رقابت میکنم خودمم، قراره ۴۲ کیلومتر و ۱۹۵ متر رو توی ذهنم بدوم، دویدن توی مسافت های طولانی سخته، فک کن مدام ذهنت بهت میگه خسته شدی، بدنت درد میکنه، نفست میگیره، درد زیادی داری، هنوز کلی راه مونده و کلی چرندیات دیگه که باید اونا رو نادیده بگیرم و جلو ذهن خودم وایسم. اصلا کار راحتی نیست، خیلی آستانه صبرم بیشتر شده و به وضوح میتونم تاثیرش رو توی زندگیم ببینم.
وقتی دویدن رو تازه شروع کردی و نمیدونی چقدر باید پیش بری و با چه سرعت بدوی خیلی جالبه، آدم مدام دنبال اینه که مقایسه کنه تا بتونه واسه یه چیز واحد مناسبی پیدا کنه، دقیقا دویدن به همین شکله، وقتی که تنها میدوی حتی نمیدونی چقد باید ادامه بدی، مجبوری فقط با ورژن دیروزت رقابت کنی و پیش بری.
شاید این یکی رو شما زیاد درک نکنید، من خیلی چرایی واسم مهمه، چرا زندم ؟ چرا زندگی میکنم ؟ چرا میدوم یا ورزش میکنم ؟ چرا کار میکنم ؟ چرا چرا و بینهایت چرا که معمولا بهشون مجبورم جواب بدم. یکی از جواب هایی که به سوال "چرا زندم؟" میدم، دوست خوبم ماراتم میباشد.
ورزش واسم مثل مدیتیشن میمونه، البته فکر میکنم واسه دیگران هم همینطور باشه. زمانی که ورزش میکنم ذهنم از هرچی فکر و درگیریی خالی میشه، بهتر میتونم فکر کنم واسه همین معمولا بعد ورزش تصمیم های مهمی میگیرم D: معمولا بعد ورزش به مسائل مختلف از دیدگاه کلی تری نگاه میکنم و ذهنم کاملا پاکه.
من هنوز به ۲۵ درصد چیزی که از خودم توی دویدن انتظار دارم هم نرسیدم، هنوز کلی مسیر مونده که بدوم، کلی درس مونده که یاد بگیرم، هنوزم ناقصم و قرارم نیست کامل شم. متن بالایی که خوندی بخشی از زندگی من بود، یه تیکه از دلخوشی من توی این وضعیت تخ*می، امیدوارم که قسمت های بعدی این تاپیک رو هم بنویسم، فقط امیدوارم. مرسی که تا آخرش خوندی، شاید این کلمه ها باعث بشن توی زندگی یه نفر دیگه مثل خودم یه جرقه ای بخوره...
به امید روز های بهتر - پسر ۱۴۰۱/۰۲/۱۲
( مثل اینکه جدیدا تقویم هم ماراتن رو شروع کرده )