پسرک مهاجر
پسرک مهاجر
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

مشکل اخلاقی

امروز سوار يه تاكسى شدم. صد متر جلوتر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود. راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد. چند ثانيه که گذشت،

راننده تاكسى: چقدر رنگ رژتون قشنگه!

خانم مسافر: ممنون.

راننده تاكسى: لباتون رو برجسته كرده.

خانم مسافر سايه بون جلوى صندلى راننده رو داد پايين و لباشو رو به آينه غنچه كرد و گفت: واقعاً؟؟!

راننده تاكسى خنديد و با دست راست، دست چپ خانم مسافر رو گرفت و نگاه كرد!

راننده تاكسى: با رنگ لاكتون ست كردين؟! واقعا كه با سليقه اين! تبريک ميگم.

خانم مسافر: واى ممنونم.. چه دقتى! معلومه كه آدم خوش ذوقى هستين!


تلفن همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرم حرف زدن بودن..

موقع پياده شدن راننده تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافر و گفت هرجا خواستى برى، اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..

خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمک ريزى هم زد و رفت..


پ.ن: حتی اگر راننده تاکسی مرد بود، باز هم داستان مشکل اخلاقی نداشت!

داستان کوتاهسوگیریبایاساخلاقزن
شوخ طبع پوکر فیس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید