هلن اعتماد
هلن اعتماد
خواندن ۸ دقیقه·۵ سال پیش

اضطراب در روان‌کاری تحلیلی

Image adapted from Petponder.com
Image adapted from Petponder.com


ژاک لاکان (1901-1981) پزشک، فیلسوف و راونکاو فرانسوی متأثر از فروید بود که تاثیرات شگرفی بر روان‌کاوی داشت. نظریات لاکان در عین جالب بودن ممکنه برای حال خواننده‌ی عمومی ثقیل به نظر بیان. متن زیر خلاصه‌ای از فهم من از تئوری اضطراب لاکانه که به ادبیات خودم نوشته شده. قرار بر انتشارش نبود و در ابتدا بخاطر بالا بردن فهم خودم مکتوب شد اما بعد فکر کردم شاید به درد کس دیگه‌ای هم بخوره. بنا بر محاوره‌ای بودن ترجمه ممکنه خوندنش برای عده‌ای سخت باشه که پیشاپیش عذر میخوام.

پایه‌های سازمان فکری لاکان بر سه مفهوم استواره: خیال یا fantasy ، ژویی‌سانس(لذت) و واقعیت یا the real. اضطراب در دید لاکان آبژه‌ست یا اونطور که خودش میگه: نمیتونه بدون آبژه باشه. اما این آبژه یک شی معمولی نیست و با پایه‌های فکری لاکان مرتبطه. برای پی بردن به مفهوم اضطراب در نظر لاکان ابتدا باید با مفهموم آبژه (آبژه a در ادبیات خود لاکان) آشنا بشیم.

ژیژک مثال جالبی رو برای فهم آبژه a بیان کرده که اینطوره:

دو مرد توی قطار نشستن. اولی از دومی میپرسه که توی بسته‌ای که همراهته چی داری؟ دومی میگه: مک‌گافین توی جعبه‌ست. اولی میگه: مک‌گافین چیه؟ دومی جواب میده: یه دستگاهیه که میشه باهاش توی بلندیهای اسکاتلند شیر شکار کرد. اولی با تعجب میگه: اما توی بلندیهای اسکاتلند که شیر نیست. دومی جواب میده: خوب پس مک‌گافین هم نیست.

به بیان دیگر آبژه فقط کارکرد داره و خودش رو در عمل میشناسونه و دقیقا به دلیل همین کارکرده که به تحلیل‌های لاکان از واقعیت مربوط میشه. به بیان ساده‌تر آبژه در دید لاکان چیزیه که باعث تحلیل میشه و سوژه برای وجود داشتن اون رو از خودش جدا کرده. آبژه‌ی a چیزی نیست که گمش کرده باشیم تا با پیدا کردنش به رضایت خاطر برسیم، در واقع یه حس دائمه که به عنوان سوژه داریم که بهمون القا میکنه یه چیزی کمه و یا چیزی هست که توی زندگی نداریم. ما همیشه توی زندگی دنبال بهتر شدن و راضی‌تر شدنیم و این توی خیلی از موارد صادقه مثل دانش، دارایی و حتی برای عشق اما وقتی به هدفی میرسیم چیز بیشتری میخوایم که دقیقا نمیدونیم چیه اما میدونیم که هست.

این وجه از واقعیت لاکانی مثل یه گودال عمیق در اعماق وجود ماست که مرتب تلاش می‌کنیم پُرش کنیم. آبژه‌ی a همون گودال، فاصله و تمام چیزهایی هستن که میان این گودال رو در واقعیت نمادین ما پُر کنند. نکته‌ای که در اینجا باید بهش توجه کنیم اینه که آبژه‌ی a خودش آبژه (شی) نیست بلکه فقط عملکردیه که داره تا فقدان رو بپوشونه.

همه‌ی ما در نهایت تمایل به کامل شدن داریم. کامل بودنی که زمانی با مادرمون داشتیم. جدایی از مادر سبب تشکیل یک فانتزی اساسی در ناخوداگاه سوژه میشه که تمام جستجوهای آگاه ایگوی سوژه رو شکل میده. این در حالیه که خود ایگو هم آگاه نیست که چیزی که بهش تمایل داره از خواستن نمیاد و از خودش ریشه میگیره. کودک تمایل داره همیشه در مرکز توجه مادر باشه اما بخشی از تمایل مادر (فراتر از کنترل مادر) هست که از کودک فرار میکنه و این شکافی رو بین اونها به وجود میاره. این شکاف باعث پیدایش آبژه‌ی a میشه و به عبارت دیگه آبژه‌ی a باقیمانده‌ی اون وحدت فرضی هست که شکسته میشه اما هنوز توهم کامل بودن رو با خودش داره. با تکیه بر آبژه‌ی a هست که سوژه میتونه به توهم کامل بودن باور داشته باشه و جدایی رو انکار کنه و این دقیقا همون چیزیه که لاکان بهش میگه تخیل یا fantasy .

وقتی افراد تحت روانکاوی تخیلاتشون رو برای روانکاو بازگو میکنن دارن اعلام میکنن که چطور میخوان به آبژه a مربوط باشن و اون جایگاهی رو نشون میدن که در برابر تمایلات سایرین خودشون رو در اونجا قرار میدن. آبژه‌ی a وقتی وارد تخیلات سوژه میشه تبدیل به وسیله‌ای میشه که سوژه میتونه باهاش بازی کنه و اونطور که دوست داره تغییرش بده و باقی چیزها رو طوری در تطابق با اون سازماندهی کنه که باعث هیجانش بشه.

نقش تخیل در اینجا فقط فرار از واقعیت نیست بلکه راه و پنجره‌ای رو به واقعیته. به بیان ژیژک:

تخیل فقط خیالبافی نیست، بلکه تخیل اون قسمت از خیاله که ما باهاش به واقعیت میرسیم و چارچوبی رو فراهم میکنه که در نهایت دسترسی ما به واقعیت رو تضمین میکنه که میشه حس واقعیت.

اما رابطه‌ی بین آبژه‌ی a و اضطراب چطوره؟

لاکان برای تبیین این رابطه سه جزء رو بیان میکنه:

1- اضطراب یعنی فقدانِ فقدان یا حضور چیزی/کسی که قرار است نباشد.

2- اضطراب سیگنالی است که از واقعیت منشا می‌گیرد.

3- منشاء اضطراب از موقعیتی است که نمیدانی دیگران از تو چه میخواهند.

لاکان میگه حضور آبژه‌ی a هست که باعث اضطراب میشه و نه فقدان اون. این یعنی حضور و نزدیکی آبژه‌ی a باعث به وجود آمدن تمایل سوژه برای رضایت و کامل شدن میشه که در برابر نابودی سوژه‎ست. تمایل داشتن نوعی دفاعه، دفاعی که در برابر پیشروی برای جلو زدن از ژویی‌سانس (لذت) صورت میپذیره. سوژه فقط به عنوان یک تمایل ناقص وجود داره پس وجود آبژه‌ی a که همون ژویی‌سانس واقعیه در واقع حضور خیالی مرگ نمادینه. برای اینکه تخیل عمل کنه آبژه‌ی a باید از جایگاه خودش خارج بشه و تبدیل به چیزی بشه که غایبه و ما باید مرتب دنبالش بگردیم تا کار کنه.

الان میتونیم متوجه بشیم وقتی لاکان میگه اضطراب سیگنالیه که از واقعیت میاد داره میگه که اضطراب ناشی از مرگ نمادینه (یعنی نشانه‌ای از مرگ قریب‌الوقوعی که اتفاق خواهد افتاد) و اضطراب زنگ خطریه که ما رو به نزدیک بودن فقدانِ فقدان و از دست رفتن هویت‌مون آگاه میکنه و اخطار میده.

خوب، دو وجه از اضطراب تا حالا طی شد و میرسیم به وجه سوم؛ اضطراب از اونجایی میاد که نمیدونی دیگران چه انتظاری ازت دارند.

فکر کن در برابر یک مانتیس شکارچی ماده ایستادی. میدونیم که مانتیسهای ماده پس از جفت‌گیری سر از تن جفت جدا میکنند و دقیقا معلوم هم نیست که چرا اما میدانیم که تقریبا در 90 درصد موارد این اتفاق می‌افته. حالا فکر کن در برابر یه مانتیس ماده قرار گرفتی و تو هم ماسک یک مانتیس را پوشیدی. اما مساله اینجاست که هیچ فهمی نداری این ماسکی که به صورت زدی متعلق به یک مانتیس ماده‌ست یا مانتیس نر بنابراین نمیتونی تشخیص بدی قراره خورده بشی یا نه چون نمیدونی که طرف مقابل چطور تورو میبینه. لاکان این حس رو اضطراب حس کردن تمایل سایرین تعبیر میکنه. لاکان میگه ما مضطرب میشیم چون نمیدونیم دیگران ما را چطور میبینند و از ما چه میخوان. به بیان دقیقتتر وقتی ما نمیدونیم دیگران از ما چه انتظاری دارند و از ما چه میخوان و ما چه چیزی رو میتونیم در توافق با خواسته‌هاشون بهشون ارائه بدیم دچار اضطراب میشیم. این میتونه رئیست باشه، پدر و مادر و یا زنگ خونه یا تلفن که به صدا درمیاد و انتظارش رو نداری.

ترسناکه که بدونی تو آبژه‌ی تمایلات دیگران هستی و به نوعی با آبژه‌ی a کسی که براش منشا ژویی‌سانس هست مرتبطی. من مضطربم، نه برای اینکه آبژه اون چیزی نیست که من میخوام، بلکه به این دلیل که آبژه اون چیزی هست که من میخوام برای دیگران باشم ولی مشکل اینجاست که من نمیدونم کی هستم که قراره کی باشم. لاکان به برآوردن تمایل فرد مقابل (و نه هر فرد دیگر) اشاره میکنه و بنا به داستانی مانتیس شکارچی من همونی هستم که ماسک مانتیس رو پوشیده. اگر من ندونم چه ماسکی رو پوشیدم، نمیدونم دیگران من رو چطور میبینن و بنابراین خودمم نمیدونم کی هستم. وقتی بعدتر لاکان دوباره به این نظریه برمیگرده توجه بیشتری به چشم‌های مانتیس نشون میده و میگه وقتی من در برابر یک مانتیس شکارچی قرار بگیرم به چیزی که نگاه خواهم کرد تصویر خودم در چشمهای مانتیسه اما این کار رو نمیکنم چون صورتم زیر ماسکه و این جاییه که شکستن تصویر ذهنی اتفاق میوفته و همینجاست که نقطه‌ی شروع اضطراب محسوب میشه. ناگهان من دیگه خودم رو نمیشناسم چون نمیدونم دیگران من رو چطور میبینند. لاکان میگه اضطراب از لحظه‌ای تصویر میشه که این خودانگاره از بین میره. وقتی من هیچ دیدی از اون چیزی که در مورد من فکر میکنند ندارم از جایگاه خودم به عنوان آبژه در تصورات اونها هم هیچ اطلاعی نخواهم داشت وبنابراین هیچ جهت‌گیری، مرجع و یا هویتی نخواهم داشت.

اما چیزی نمیگذره که میفهمیم دیگران چی از ما میخوان. اونا به ما میگن و از ما درخواست میکنن و اون زمان ما میتونیم موافق یا مخالف باشیم و خواسته‌هاشون رو قبول یا رد کنیم. ولی حرف لاکان اینه که تقریبا همیشه چیزی که اونا از ما میخوان فراتر از درخواست و بیشتر از اون چیزیه که بیان میشه که حتی شاید خودشون هم ندونن. در واقع بخشی از خواسته‌ی اونها همیشه مرموز باقی میمونه. تمایل در دیدگاه لاکان چیزیه که همیشه زیر پوشش درخواست باقی میمونه و فاکتور ناشناخته‌ای بین آرزو و تقاضاست که لاکان بهش میگه عبارتی بین خواسته و تمایل.

خوب حالا باید با این اضطراب چه کنیم؟

راه ما برای کنترل اضطراب باید مذاکره با تمایل و خواسته‌های دیگران باشه؛ ما برای دیگران چی هستیم؟ اونا از ما چی میخوان؟ و پاسخ ما چی باید باشه؟ و مهمتر از همه اینکه فاصله‌ی ما از دیگران چقد باید باشه تا بتونیم فضایی برای خودمون داشته باشیم اما این اصلا آسون نیست و اصولا برای همینه که روانکاوی تحلیلی زمان، هزینه و توجه زیادی میطلبه که مورد کاوش قرار بگیره.

اما سوال اساسی‌تر اینجاست که آیا واقعا میخوایم که از اضطراب خلاص شیم؟

اضطراب یه چیز واحد نیست و شکلهای مختلفی رو می‌پذیره؛ هم از لحاظ روانی مثل ترسهای شدید و هم از جنبه‌ی فیزیکی مثل تپش قلب، حمله‌ی ترس و از این قبیل. اضطراب میتونه یه سیگنال باشه. سیگنالی که مثلا ما میتونیم به عنوان خطر درکش کنیم. ممکنه که ما با مانتیس شکارچی یا شیر در طول روز روبرو نشیم اما تهدیدهایی برای هویت و ایگو وجود داره. لاکان هم مثل فروید فکر میکنه که اضطراب نقش حفاظت از ما رو بر عهده داره. این در حالیه که دیگاههای جدید در مورد اضطراب خیلی ضعیف هستند چون به جای نگاه کردن به کارکرد اضطراب فقط روی رهایی از اضطراب تمرکز میکنن.


پی‌نوشت1: کتاب اضطراب از لاکان در فارسی با ترجمه‌ی خانم صبا رستگار منتشر شده.

پی‌نوشت2: من ادعایی در روانشناسی ندارم اما چون به علوم انسانی علاقمندم و خودم با اضطراب درگیرم گفتم شاید این متن تونست گره از کار کسی باز کنه. طبعا چون سواد این رشته رو ندارم متن خالی از خطا نیست بنابراین اگر کسی خطایی دید و یا انتقادی داشت خوشحال خواهم شد که اطلاع بده تا اصلاح بشه.

پی‌نوشت3: Mantis توی فارسی هم آخوندک ترجمه شده و هم شیخک. در هر صورت این بزرگوار همون موجود توی تصویر اول هستن.


منابع:

https://medium.com/@mdowns1611/why-so-anxious-kierkegaard-heidegger-and-lacan-on-anxiety-2dcafc8f1bda
https://www.lacanonline.com/2019/06/what-is-anxiety-video-introduction-to-lacans-theory/


روانشناسیژاک لاکاناضطرابمرگروانکاوی تحلیلی
در خط مقدم زندگی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید