پیام رنجبر
پیام رنجبر
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

در جستجوی آینده - یک داستان کوتاه

Unfinished Dark Stories | Story No 22 | The Time Machine
Unfinished Dark Stories | Story No 22 | The Time Machine


60 سال طول کشید. تلاش دو نسل از دانشمندان به ثمر رسیده بود. تاریخ بشریت شاهد رسیدن به نقطه عطف خودش بود. شور و شادی وصف ناپذیری در تیم شکل گرفته بود. اکنون میتوانستیم زمان را کنترل کنیم. ساخت ماشین زمان به اتمام رسیده بود. درحال تست های نهایی بودیم که ناگهان یک نامه روی میز ما ظاهر شد. عنوان نامه این بود: "آزمایش موفقیت آمیز بود." و زیر آن تاریخ خورده بود: "پنج ساعت و ده دقیقه بعد از شما". بعد از خواندن نامه کل تیم را شادی و هیاهو برداشت. هر پنج نفر مان شروع به رقصیدن و آواز خواندن کردیم چون دیگر دنیا قرار نبود جنگی به خودش ببیند و نژادی قرار نبود دیگری را آزار دهد. همه ما تعهد داده بودیم که اگر این آزمایشات موفقیت آمیز بود، ساخته مان را به هیچ عنوان علنی نکنیم و هیچ دولتی را از آن آگاه نسازیم. قرار گذاشتیم که به گذشته ها برویم و عوامل جنگ، نژاد پرستی، دیکتاتوری را از بین ببریم. قرار بود تاریخ را از وجود شروران و خون خواران پاک کنیم.

زمان اولین سفرمان رسیده بود. استرس و نگرانی از شکست پروژه همه را فرا گرفته بود، هر اشتباهی میتوانست ما را از ماهیت هستی حذف کند، اما هدف مشخص بود و حاضر بودیم هر ریسکی را برای این کار بپذیریم. لیست بلند بالا ای از تمام افراد و عوامل ظلم و فساد تاریخ داشتیم. مقصد اول مشخص شده بود. 20 آپریل 1889 در شهر کوچکی از اتریش بود. وقت آن رسیده بود که آدولف هیتلری در تاریخ وجود نداشته باشد.

عملیات با موفقیت انجام شد. دنیا ساعتی بیشتر شاهد هیتلر نبود و ما با بهترین حس ممکن به مکان و زمان قبلی خودمان بازگشتیم. بلافاصله در اینترنت اسم آدولف هیتلر را جستجو کردیم، هیچ نتایجی خاصی یافت نشد. اینبار جنگ جهانی دوم را جستجو کردیم و با صحنه ای مواجه شدیم که اصلا انتظارش را نداشتیم. جنگ رخ داده بود دقیقا با همان تعداد کشتگان و همان کشورهای درگیر و تمام حوادث تراژدیکی که نازی ها رقم زده بودند. تنها با این تفاوت که رهبرشان شخص دیگری بود. حتی تمام فیلم های هالوودی جنگ جهانی دقیقا با همان بازیگران و کارگردانان ساخته شده بودند، تنها نام پیشوا نازی ها هیتلر نبود. تیم از تعجب خشکشان زده بود. هیچ جای کار ما مشکل نداشت ما هیتلر را از تاریخ حذف کرده بودیم اما دنیا همان بود. بدون حتی یک درصد تغییر.

به خودمان قبولاندیم که اشتباه از ما بود. دوباره به سمت ماشین زمان رفتیم. اینبار مقصد سال 1957 عربستان و هدف ما بن لادن بود. اینبار با وسواس و تحقیق و بررسی بیشتر هدف را نابود کردیم. به زمان خود برگشتیم و سریعا به جستجو اینترنت پرداختیم. بله! هیچ شخصی به اسم بن لادن وجود نداشت. اما... اما تمام رخداد های تروریستی با تمام جزئیاتشان رخ داده بودند. حمله غم انگیز 11 سپتامبر و تمام بمب گذاری ها مانند قبل بود. فقط نام ها و افراد متفاوت بودند. حتی نحوه کشته شدن رهبر تروریست ها به دست ایالات متحده دقیقا به همان شکل بود.

بار ها و بار ها ما این کار را امتحان کردیم و هیچ تغییری در روند تاریخ ایجاد نشد. سال های زیادی را دوباره صرف تحقیق و ارتقا اختراع مان پرداختیم. اما باز همان شد. زمان آنگونه که فکر میکردیم نبود. مبدا و مقصد معلوم بود. ما تنها مسیر و وسایل رسیدن به آن را تغییر میدادیم. رفته رفته امیدمان به یاس تبدیل شد. تمام فایل ها و کاغذ ها را به آتش کشیدیم و ماشین ساخته شده را قطعه قطعه کردیم. تیم ما از هم پاشید، همه رفتند و حالا بعد از 2 ماه هیچ خبری ازشان ندارم.

همه چیز از قبل نوشته شده بود، اصلا... اصلا هیچ قبل و بعدی معنی نداشت. اتفاقی که باید، می افتاد...تمام تلاش هایم بعد از 35 سال بی ثمر بود. اصلا آیا تلاش کردن هم معنی خاصی دارد؟...

[دستش را به سمت میزش دراز کرد و "والدر پی پی کا" سال 1945 اش را برداشت...]



موشن کمیک این داستان را میتوانید در لینک زیر تماشا کنید

https://www.youtube.com/watch?v=ZzlX3BssRSM

داستان کوتاهداستانعلمی تخیلیفانتزیفلسفی
کمی تا گاهی نویسنده...به دنبال حرفه ای شدن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید