اصل ماجرای شازده کوچولو و گلش یا شازده کوچولو و روباه هر چه بود دیگر به غیر از خودشان به حداقل فقط خودشان، مرحوم سنت اگزوپری و ممد حسن معجونی، کلنل پسیانی، نهاد نمایندگی اینترنت پر سرعت، صنف رسمی فالوده و مخلوط، باشگاه خبرنگاران جواد، دفاتر ازدواج و طلاق ناحیهی میدان شوش و خانواده محترم رجبی ختم نمیشود. دامنهی اتفاقاتی که در این بین بین روباه و شازده – که حالا بزرگش کردهاند- یا مثلا شازده و گلش، شازده و انسان میخواره، شازده و پادشاه بی رعیت، شازده و مسالهی کیفیت در شکل کلی آن، محدود نیست به همین مناسبت بنده کلیهی دوستان و علاقه مندانی که اینجا را میخوانند به ریشه یابی، اصل یابی و محک زنی واقعیتهای به کار رفته در این داستان و دیگر حواشی آن، دعوت میکنم:
گل: شازده در و ببند یا لااقل این حبابمو بیار بذار سرم، دارم از سرما از از بین می رم.
شازده: بابا این قرتی بازیها چیه. بدو بیا تو هوای آزاد ببین فردا خواستی بری دانشگاه ، راه دور به هوای سخت کوهستان یا دیگر نواحی غیر جغرافیایی، عادت داشته باشی.
گل با تعجب رو به شازده کوچولو و افق کرد و گفت: چرا هوای سخت؟ چرا آدم این همه به خودش سختی بده بعدش هم دانشگاه اینطوری بلا سرش بیاد؟
شازده کوچولو شال گردنش را در نسیم همیشه وزندهی سیارهاش رها کرد و گفت: خرمن موها رو که تو آسیاب زرد نکردیم. یه چیزی میدونیم. درس بخون که نیستی. همش دنبال قر وفر خودتی. در بهترین حالت دانشگاه آزاد قبول میشی. بعد میدونی دانشگاه آزاد ازچی تشکیل شده؟
گل این دفعه لبش را پاک کرد و چشم از افق برداشت و زل زد توی صورت شازده: خوب از چی تشکیل میشه؟
شازده سعی کرد سر شال گردنش را بیاورد پایین ولی موفق نشد برای همین از این کار دست برداشت و گفت: ببین گلم, عزیزم، عجقم، مردان دانشگاه ساز در ایران و کلیهی نقاط آن اول میرن از محیط زیست یا منابع طبیعی یک جور زیستگاه رو به مساحت فلان متر مکعب میخرن. بعد این درختها و صخرهها و هر چیزی که شما توی زمینت بود رنگ میکنند لابهلاش کلاس میسازن و اینطوری دانشگاه ازاد اسلامی شعبهی فلان رو میسازن. این موضوع بر خلاف دانشگاههای غیر انتفاعی که هدفشون بازسازی بافت فرسوده است، خیلی به توسعهی شهری و غلبهی انسان بر طبیعت کمک کرده.
گل از این حرفها سر در نمیآورد. بعد غنچهاش را تنگتر میکند و با چشمک: ببین شازده تا کسی این دور و برا نیست. بیا جلوتر.
شازده: باشه ولی بذار یه چیزی رو بهت بگم. واقعیش اینه که از طرف اداره ماموریت دادن برم یه زمین برای احداث دانشگاه پیدا کنم. منم اینجا رو پیشنهاد کردم. الان حاضر شو که احتمالا تا یه ربع دیگه مدیر و هیات همراه می رسن، بعدش وقت و سیارهی خالی به اندازهی کافی هست.
گل رنگش از عصبانیت بیشتر سرخ شده است و درحالتی بین جیغ زدن و فریاد کشیدن :
توخجالت نمی کشی؟ اینجا رو گذاشتی برای فروش؟ اونم دانشگاه؟ اون سر سیاره ات لامپ روشن بذاری من این طرف خوابم نمیبره بعد می خوای اینجا رو بفروشی برای دانشگاه
شازده کوچولو می خندد و همانطور که با شال گردنش درگیر است می گوید: ببین عزیزم. هر کسی مسئول گلشه. با این پول بخور و نمیری که من می گیرم نمی تونیم هیچ کاری کنیم. قصه نخور. شاید خدا زد و یک دانشگاه علمی کاربردی یا غیر انتفاعی سیاره امون رو خرید.
این بود بخشی از اصل ماجرای شازده کوچولو و گلاش. از شما هم میخواهیم در این چالش شرکت کنید و اگر خبر جدیدی از این شازدهی با کمالات شنیدهاید با انتشار و اطلاع آن، جمع بیشتری را از نگرانی نجات دهید.