"حالش امشب غریبانه بد بود. "
انگار همین دیروز به کلاسشان پا گذاشته بودم. خیلی واقعی به نظر میرسیدند. فکرش را بکن یک عمر پشت نیمکت نشستم حالا آمده ام جلوی جلو. من ردیف آخر نشین. ته کلاس اصحاب جدار.
"غریب بود معلم امشب جلسه آخر کلاسش است دیگر. می رود تا یکماه دگر که امتحانشان تمام بشود کلاس ها پر بشوند قراردادش تمدید بشود و هزار بشود دیگر. این کلاس را همه ازشان فراری اند. دوستشان داشت ولی. با همه شیطنت هایشان. دلش بد گرفته معلم. از جور و جفای روزگار. تمام بشود این یک ساعت و نیم لعنتی تا به بد بختی های خودش برسد. چقدر دوست دارد این دانش آموزانش را. "
کلاس اولم بودند دگر. حسی میگوید آخریش هم همین است. برایشان آرزوی موفقیت میکنم. بروم به جفای خودی هایم برسم.