پویا پرهیزکاری- مدیر محصول و کاتالیزگر رشد
پویا پرهیزکاری- مدیر محصول و کاتالیزگر رشد
خواندن ۸ دقیقه·۶ ماه پیش

هفت ردپای گشاده‌رویی در تعامل با دیگران در تیم‌ها، شرکت‌ها و سازمان‌ها


گشاده‌رویی
گشاده‌رویی



چرا بعضی از آدما در زندگی حرفه ای و شخصیشون مدام پیشرفت میکنن و بعضی فقط در حال تکرار اشتباهاتشونن؟؟
یک از دلایلش مایندست و رویکرد اون آدما به حل مسائل شخصی و کاریشونه.

در بدو ورودم به باسلام بهم این فیدبکو دادن که مایندست خیلی خوبی داری. و از اونجا که نمیخام چیزیو توی ناخودآگاهم هندلش کنم. سعی کردم ببینم مایندست درست چیه؟
میخوام در مورد یکی از این mindset ها که خیلی دوستش دارم صحبت کنم، رویکردی که توی حل مسائل پیچیده پروداکت و رشد و کامیونیکیشن با آدما خیلی بهم کمک کرد.
گشودگی، گشاده رویی یا open-mind بودن.

حقیقتشو بخوام بگم من اونموقع این مایندست رو نداشتم. تا قبل باسلام همیشه توی شرکت ها تسلط داشتم و براساس authority تصمیم میگرفتم و نیازی هم به گشودگی حس نمیکردم، چون رشد میاوردم. اما الان لازم بود با بیشتر از صدنفر collaborate کنم و بهش نیاز داشتم.
اولین قدم هم برای رفتن به سمتش، همین پذیرش بسته اندیش بودنم بود.

به طوریکه الان دائما با خودم این جمله رو مرور میکنم:
“اینکه چقدر گشودگی دارم که اشتباه باشم و تمایل دارم که یاد بگیرم!”

یه متریک خوب برای اینکه تشخیص بدید چقدر open_minded هستید، “نحوه پاسختون به آنومالی های زندگیتونه”.(لحظه هایی که یه چیز و مخالف، عجیب، غافلگیرکننده و بیگانه میبینید.) لحظه هایی که اگه بهشون دقت کنید میتونه به اندازه طلا ارزشمند باشه.
آدمای با ذهن بسته سعی میکنن آنومالی‌هارو نادیده بگیرن ولی آدمای open-minded با آغوش باز میرن سمتش تا ازش یاد بگیرن.

این رفتن به سمت آنومالی ها خیلی سخته. چون تو باید ایده ها و اعتقادات خودت رو دور بندازی. فکر کن که اینکار باید هرروز توی یک پروسه برات تکرار بشه؛ میرسی به این درد که هرروز باید بشکنی و از نو خودت رو بسازی.

ما متریکشو فهمیدیم. اما چطور میتونیم عمیقتر بفهمیم که open-minded هستیم یا نه. اصلا بازاندیشی فضیلت حساب میشه؟ این مایندست چطور توی کامیونیکیشن هامون و شناخت آدمهایی که باهاشون در ارتباطیم بهمون کمک میکنه؟ چطور در حل مسائل پیچیده پروداکت، رشد یا زندگی شخصی بهمون کمک میکنه؟

توی این مقاله هفت تا از ردپاهای بازاندیشی و بسته اندیشی رو با مثال گفتم.
این حرفا همگی تجربی و با مثالن.
به جرات میگم ندونستن‌اش برای همه پوزیشنهای شغلی یک نقص حساب میشه. چیزی که حتی تو زندگیتون هم مانع افتادن در لوپ های تکراری میشه‌.

مورد آخر این مقاله رو هم از شریک تجاری بی ادب وارن بافت Charlie Munger گرفتم. با این عنوان که “فقط یک اسپرم وارد میشه.” که حقیقتا از همه زیباتره. مضمونش اینه:
هوشهای درجه یک نه تنها ایده های متناقض میدن بلکه توانایی نگهداشتن ایده های متناقض و follow up کردنشون بصورت همزمان رو دارن.
شاید باور نکنید که این مورد انقدر قویه که بهتون انسجام فکری ای میده که هیچوقت فکرش هم نمیکردید.

هفت ردپای بازاندیشی:

مقاومت در مقابل به چالش کشیده شدن

کاره پروداکت و رشد با ایده و نوآوری زیاد سروکار داره، آدم های بسته اندیش دوست ندارن ایده‌هاشون به چالش کشیده بشه و ego خودشون رو نسبت به outcome مقدم میدونن. وقتی باهاشون تعامل میگیرید میبینید دائما ناراحت و ناامیدن که چرا نمیتونن طرف مقابلشون رو با خودشون همراه کنن، به جای اینکه کنجکاو باشن چرا بقیه مخالفن. این آدما سعی نمیکنن از کسی سوال بپرسن و به جای گرفتن زاویه دید بقیه، روی ایگنور کردن آدما تمرکز میکنن. این آدمها وقتی ازشون سوال میپرسید ناراحت میشن و با گارد جوابتونو میدن و وقتی ازشون انتظار شفافسازی دارید بعنوان مانعی برای پیشرفت کارها میدوننش.

اما آدمهای بازاندیش دنبال چرایی مخالفتها هستن. اونا میدونن که همیشه این احتمال وجود داره که اشتباه بگن و ندونن که نمیدونن. بنابراین ارزششو داره که زمان بزارن و نظرات بقیه رو هم بدونن. در مورد گرفتن همراهی بقیه صحبت نمیکنما، درمورد باز بودن به گرفتن نظرات حرف میزنم. توی این پروسه میتونه گرفتن همراهی هم اتفاق بیفته، میتونه هم نیفته.

بحث اینه که تو در هرجا و هرچیز به دنبال یادگیری و مسیر درست باشی. و اختلاف نظرهارو هم بعنوان وسیله‌ای برای باز شدن موضوع و یادگیری بیشترت در نظر بگیری.

ادم های بازاندیش از سوالات نمیترسن، دائما توی این مرحله دنبال سوال‌های درست و چالش انگیز ‌آدم‌ها هستن. سعی میکنن بفهمن این اختلاف نظرها کجاس؟ بخاطر برداشت نادرست آدم هاس یا واقعا چیزی جا افتاده یا جور دیگر باید دید؟

بیانیه دادن به جای سوال پرسیدن

آدم های بسته نظر بیشتر بیانیه میدن که بهش عمل بشه. حتی اگه باهاتون جلسه میزارن چندتا نشونه دارن:

  • به حرفتون گوش میدن اما بخاطر این گوش میدن که ببرن، نه اینکه بفهمن.
  • اومدن جلسه که عقیده خودشون رو بگن. از آدما نمیخوان که از ایده‌هاشون بگن، توضیح بدن یا ایده خودشونو بهتر کنن.

اما آدمهای open-minded عقیده خودشونو میگن اما باهاتون جلسه میزارن که سوال درست رو تشخیص بدن، ازتون سوال میپرسن تا بفهمن. اونا میدونن که ممکنه ندونن یا اشتباه کنن. میدونن که ممکنه بقیه بهتر باشن ازشون. میدونن که ممکنه اون موضوع توی دایره صلاحیتشون نباشه. اونا همیشه کنجکاون ببینن بقیه دارن چطوری متفاوت به قضایا نگاه میکنن.

فهمیده شدن در مقابل فهمیدن

آدمای بسته اندیش بیشتر دوس دارن بقیه بفهمنشون تا اینکه اونا بقیه رو بفهمن.

اینجا یه نشونه وجود داره. من اینو از Hosein Jozi یاد گرفتم، که اول جلسه‌هام مخالفت میکنم با آدما ببینم رفتارشون چیه. اگه طرف مقابلم چیزی که گفت رو باز rephrase کرد یا حتی بدتر تکرارش کرد، بدون اینکه سوالی بپرسه، یعنی اینکه اون فکر میکنه تو درکش نمیکنی. به جای اینکه صرفا فکر کنه تو یه مسئله باهاش مخالفی و فقط همین.

آدمهای open-minded واقعا فکر میکنن که چندتا چشم بهتر از یک چشمه. واقعا دلشون میخاد مسائل رو از چشمای بقیه هم ببینن و حتی خودشون رو مجبور میکنن این اتفاق بیفته.

وقتی با این آدما مخالفت میکنی، شک رو میتونی توی حرفاشون ببینی، اینکه قویا قبول دارن که ممکنه یه چیزی رو نفهمیده باشن و از شما میخوان که بگید کجارو نفهمیدن و کجارو miss کردن.

ممکنه اشتباه بگما، ولی … این نظر منه

این پترن خیلی باحاله. انگار یجور دور زدنه. یه ژست ظاهری که آدمه روی عقیده خودش اصرار کنه ولی درعین حال خودشو متقاعد کنه که open-mind هست.

اگر این جمله “ممکنه اشتباه بگما ولی …” رو شنیدید و بعدش سوال کردید یعنی open-mind هستید اما اگه بعدش بازم عقیده خودتونو گفتید بدونید ذهنتون بستس.

نسبت حرف زدن به شنیدن

توی تعاملاتمون و جلساتمون همیشه یه متریک بزاریم که چنددرصد حرف میزنیم و چنددرصد میشنویم. باز هم میگم درمورد جلساتی که لازمه همراهی آدم‌هارو بگیریم صحبت نمیکنم. اون یه چیز دیگس که خوبه بتونید از هم متمایزشون کنید.

آدمای close-mind حرف بقیه رو قطع میکنن و نمیخوان حرف کسی جز خودشون گفته بشه.

دیدم که تمرینی برای این وجود داره که به آدم‌ها فرصت بدید حداقل دو دقیقه بدون قطع کردن صحبتشون فقط بشنویدشون.

فروتنی

یه ردپای ضعیف وجود داره که آدم‌های با فکر بسته فروتنی ندارن. بصورت تجربی نمیتونم بگم لزوما درسته چون دیدم آدمهای مغروری رو که فکرشون هم بسته نبوده و اتفاق گوش میدن و یادمیگیرن. اما بعنوان یه نشونه ضعیف قبولش کنید.

ولی اصلا سوال اینه که تواضع و فروتنی از کجا میاد؟ کی شروعش میکنیم؟

جوابی که من گرفتم؛ از شکست، یه شکست خیلی بزرگ. انقدر بزرگ که دیگه دوست نداری تکرارش کنی. البته بشرطی که پوست در بازی داشته باشی و عواقب اون شکست گریبان‌گیرت شده باشه.

دقت کرده باشید گاهی آماتورها توی انجام تسکها موفق ترن. چون بیشتر میترسن (همینطور بیشتر بدنبال یادگیری‌ان). این ترس عمیق ذهنشون رو باز نگه میداره. خوبه که بعنوان یک حرفه ای هم همچنان ترستون رو حفظ کنید.

فقط یه اسپرم وارد میشه.

ادم‌های با ذهن بسته نمیتونن بیشتر از یک فکر رو همزمان توی ذهن‌شون نگه دارن.

چارلی شریک تجاری وارن بافت بصورت خودمونی یه جمله زیبا داره که میگه:

The human mind is a lot like the human egg, and the human egg has a shut-off device. When one sperm gets in, it shuts down so the next one can’t get in.” It’s our nature to close our minds around our favorite ideas, but this is not the ideal way to think and learn.

افراد open-mind میتونن بدون از دست دادن توانایی خود در فالوآپ افکار، بصورت همزمان افکار دیگران رو هم در حالی که با افکار خودشون متناقضه قبول کنن و جلو ببرنش. و اینجوریه که تو کانسپت‌های متناقضی توی ذهنت داری که فالوآپشون میکنی، بینشون رفت و برگشت میکنی و خوبی‌ها و بدی‌ها و ریسکاشون رو می‌سنجی.


بعد از خوندن اینا ممکنه یکسری پترن close-mind بودن توی خودت پیدا کرده باشی. ولی ناراحت نباش.

تو تنها نیستی، همه ما یه جایی بین بازاندیشی و بسته اندیشی گیر کردیم. بسته به اینکه توی چه روزی یا روی چه کاری هستیم هم متفاوته.

چیزی که باید بدونیم اینه که ذهنت یهویی باز نمیشه. کلی تمرین میخاد و یه پروسه طولانیه. ولی از این به بعد هروقت این نشونه ها و تمایلات ذهن بسته رو تو خودت دیدی بهشون آگاهی اما خودتو سرزنش نکن.

یه نکته تکمیلی هم بگم که خیلی مهمه:

گشاده‌رویی به این معنی نیست که زمان زیادی رو صرف درنظر گرفتن و شنیدن ایده‌ها و نظراتی که معلوم‌ان بدن یا تفکرات شلخته بکنید.

فراموش نکنید که در close-minded بودن در برخی مسائل حکمتی وجود داره.


بعد از اینکه گشاده‌رویی رو تمرین کردید، باید روی مدل ذهنیتون در یکی دیگه از مهارت‌های نرم مهم در مدیریت یعنی مهارت‌ گفت‌وگو تون کار کنید؛ این موضوع رو هم به همراه دسته‌بندی، کارکرد و چالش‌هاش براتون توی پست گفت‌وگوی خوب و طبقه‌بندی آن در رشد و مدیریت محصول توضیح دادم. حتما بخونیدش که برای هر کسی توصیش میکنم.

ضمنا اگه ردپای دیگه ای به ذهنتون میاد خوشحال میشم برام بنویسید؟ عمیقا دوس دارم تجربه‌های شما رو هم بدونم.

رشدفردیمدیریتمدیر محصولمدل فکریمهارت ارتباطی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید