یکی از علایق عقیق توی فروشگاههای زنجیرهای، داروخانهها و سوپر مارکتها، گشتن توی قفسهی مربوط به خمیردندانهاست. هر بار وقت زیادی میگذارد و شعارهای تبلیغاتی روی آن بستههای سفید و مغزپستهای و آبی و ارغوانی را میخواند، به عکس دندانهای یک دستی که از فرط سفیدی برق میزنند نگاه میکند، حروف طلایی و نقره ای که به خریدار وعده میدهند این محصول با محصولات شرکتهای دیگر و حتی با محصولات قبلی همین کمپانی فرق می کند چشمش را میگیرد، طعمهای پرتقالی و نعنایی و آیس و توت فرنگی را توی ترازوی خیالی می ریزد، به آینهی لکهدار دستشویی خانه زل میزند، طعمها را توی ذهنش مزه مزه میکند و دهانش خنک میشود. لابهلای عکس دندانهای مرواریدی، برفآبی و بلورین، لابهلای خمیر دندانهای روزانه، خمیر دندانهای ضد اسید، خمیردندانهای سفیدکننده و خمیردندانهای مخصوص دندانهای حساس گم میشود و دست آخر جعبهها را میچرخاند تا ببیند آن محصولات جادویی ساخت کدام کشور هستند. عقیق چه میداند آمریکاییها در زمینهی تولید خمیردندان حرفهای تر هستند یا آلمانیها، راستش را بخواهید نویسنده هم نمیداند، حتی شاید شما هم این را ندانید. عقیق به شک میافتد. آلمان و آمریکا را با هم توی سبد خرید میاندازد و به خودش میگوید : "اینها دقیقا همونهایی هستن که میخوای. آلمان نشد، آمریکا. پرتقال نشد، نعنا. بالاخره یک کدومشون اون وعدهی خیالانگیز درخشندگی و سفیدکنندگی جادویی که سالهاست باهاش گول خوردی رو عملی میکنن دیگه." به خانه که میرسد خمیر دندان فیروزه ای را روی مسواک بنفشش میگذارد و به امید معجزه روی دندانهایش میکشد. کمی دورتر از محدودهای که عقیق به امید معجزهی «خمیر دندان درخشان کننده» در حال مسواک زدن است، خواهر کوچکترش یاقوت نشسته است. یاقوت دلش به حال آدمهایی که هربار به وعدهدهندههای قلابی، به چوپانهای دروغگو، به عاشقهای پوک، به عشقهای صد تا یک غاز، به خمیر دندانهای «من سفیدکنندهترینم» اعتماد میکنند میسوزد. آدمهایی که هنوز به قدرت عشق و خمیردندانهای فیروزهای اعتقاد دارند، دُن کیشوتهای بیچارهای که نمیتوانند بین رویا و واقعیت فرق بگذارند، عاشقهای سادهلوح، گولخورندههای سوپرحرفهای ( بگذارید توی پرانتز برایتان بگویم که یاقوت اعتقادی به عشق و این جفنگیات ندارد و خمیردندانهای نعنایی و پرتقالی هم فرقی برایش نمیکنند، به اعتقاد یاقوت «خمیردندان معجزهگر سفیدکننده» وجود خارجی ندارد و هرگز هم تولید نخواهد شد، دقیقا مثل «عشق و این جفنگیات» ، مثل دوست داشتن، تعهد، رابطهی عاطفی و …) در همان حالی که موج تاسف یاقوت فضایی دورتر از دستشویی را در خودش غرق کرده است، عقیق توی آینهی دستشویی به خودش لبخند میزند و منتظر جادوی وعده داده شده روی بستهها میماند. چهار ثانیه، پنج ثانیه، یک دقیقه. جرقه و درخشندگی هالیوودیای در کار نیست. کدو تنبلی به کالسکهی طلایی تبدیل نشده است. عقیق شکست خورده و گرز افکنده از دستشویی بیرون میاید، طنین قدمهای سنگینش توی کریدور خانه میپیچد. صدای یاقوت را میشنود که دارد بلند بلند خطابهی طعنهآمیز میخواند: "عقیق خانوم، خمیر دندون هم مثل عشق و دوستی «همیشه در مراجعه است». عشقها و رفاقتهایی که همیشه با خودت میگی این دیگه خود ِ خودشه، یونیکترین رابطهی دنیا؛ و تهش ناامید و با لبخندی ماسیده به افقهای دور دست خیره میمونی، بدون کوچکترین اثری از درخشندگیهای وعده داده شده، انقدر ساده نباش، ساده دل طفلکی، مرز بین واقعیت و رویا رو ببین، دُن کیشوت عصر جدید".هرچند نویسنده معتقد است یاقوت قضیه را زیادی جدی گرفته است، و نیازی نیست عقیق خودش را وارد چنین مباحثهی جنجالیای بکند و حرفهای تکراری «عشق وجود ندارد»، «درخشندگیهای وعده داده شده همشون پوچ و توخالی هستن» را بشنود، اما او زیر لب جوری که انگار دارد توی مغزش حرف میزند جواب میدهد: "آدم ممکنه صد بار زمین بخوره، صد بار اعتماد کنه و اعتمادش بشکنه، صدبار بهش وعدهی درخشندگی داده بشه و تهش همون ته رنگ زرد همیشگی نصیبش بشه، اما همیشه بار صد و یکمی هم وجود داره، میدونی چرا؟ چون آدمه، تشت رخت و مومیایی مرموز هندی و آجر قزاقی نیست، آ د م ه، آدمیزاد به امید زندهست."
غزلناز بغدادی
چاپ شده در مجلهی کرگدن